خیلیها آرزوی موقعیت تو را دارند
بعد از 6 سال تحصیل و کار در هلند، وقتی به استادم گفتم میخواهم برگردم ایران. خیلی شوکه شد، گفت تو الان در بهترین شرایط هستی. خیلیها آرزو دارند جای تو باشند.
اما بعد از PHD (دکتری) و POSTDOC (فوق دکتری)، یک سال هم فضای کاری را تجربه کردم و دیگر به همه اهدافم آنجا رسیده بودم و تصمیم گرفتم برگردم ایران. حس میکردم اگر برنگردم برای بچهها و برای خودمان سخت میشود.
مهاجرت تحصیلی کلاً خوب است؛ اما برگشت بستگی به هدف شما دارد. وقتی شما میخواهی یک کارمند خوب باشی و شرایط زندگی خودت را میبینی، یکجور تصمیم میگیری. وقتی شرایط جامعه و خانوادهات را در نظر میگیری، تصمیم دیگری میگیری. خانواده برای من خیلی مهم بود. دوست داشتم پیش پدر و مادرم باشم. دوست داشتم فرزندانم در ایران کشور شیعه بزرگ شوند؛ و میخواستم برای کشورم کارکنم. هدف و دغدغه ذهنیام این بود. این هدفگذاری باید شخصیسازی شود. نسخه واحدی وجود ندارد؛ اما من فکر میکردم اینجا خیلی موفقتر میتوانم باشم. بازار کارآفرینی در ایران بکرتر، فضا بازتر و رقابت کمتر است. آنجا اشباعشده است. در اروپا خیلی رقابت سختتر است و احتمال شکست خیلی بیشتر. میدانستم وارد جامعه علمی ایران شوم میتوانم کمک کنم.
آغاز راه مهاجرت
از ابتدا به زیست و بیوتکنولوژی علاقه داشتم. در مقطع لیسانس میکروبیولوژی گرایش سلولی مولکولی خواندم در دانشگاه تهران شمال. ارشد را در دانشگاه الزهرا خواندم. الزهرا یکی از قویترین میکروبیولوژیها را داشت. واقعاً دانشگاه خوبی بود.
بعد از ارشد، یک روز از دانشگاه به من زنگ زدند، گفتند ما میخواهیم بورس تحصیلی کنیم. وزارت علوم از ما خواستند رشته بایوتک را راهاندازی کنیم؛ نیرو میخواهیم. ما شما را انتخاب کردیم. شما نمرههایت از همه بالاتر است و همه شرایط رفتن را هم داری؛ مثلاً بعضی شرایطش داشتن مقاله ISI، معدل بالابود. من در 20 سالگی ازدواج هم کرده بودم.
از من پرسید علاقه داری؟ گفتم بگذارید فکر کنم. شرایطی نبود که بتوانم در لحظه تصمیم بگیرم. آن زمان من خودم از دانشگاه بارسلونا اسپانیا در رشته بیوتکنولوژی پزشکی و دانشگاه زوریخ در رشته بیوتکنولوژی بافت استخوان و دندان هم پذیرش و هم بورسیه تحصیلی گرفته بودم. با همسرم مشورت کردم، گفت خب بورسیهات از ایران باشد بهتر است که وقتی برگشتی کار داشته باشی.
از بین کسانیکه بورسیه وزارت علوم را گرفته بودند، تنها کسی که دانشگاه برایش اعلام نیاز کرده بود، من بودم؛ یعنی من خودم دنبالش نبودم. اکثر کسانی که آن موقع بورسیه گرفته بودند، خودشان رفته بودند دنبالش پیگیری کرده بودند. من اصلاً این فاز نبودم. خودشان اعلام نیاز دادند.
زمانی که کارهای بورسیه را انجام میدادم، فرزندم یک سالش بود. وقتی رفتیم 3 ساله بود.
از دانشگاه ETH سوئیس پذیرش گرفتم که دانشگاه 5 دنیا و دانشگاه اول اروپا است. از دانشگاه بارسلونا اسپانیا، از دانشگاه زوریخ سوئیس، دانشگاه برلین آلمان، دانشگاه سیدنی استرالیا، دانشگاه لومن بلژیک، دانشگاه اوترخت و دلف در هلند، دانشگاه برکلی آمریکا و منچستر انگلیس بهم پذیرش داده بودند. میتوانستم بین این گزینهها انتخاب کنم.
انتخاب کشور مقصد
حالا چرا هلند را انتخاب کردم؟ بعضی دانشگاهها مثل برکلی آمریکا PHD ش 6 ساله بود. من در 6 سال میتوانستم کارهای دیگری انجام دهم و حتی POSTDOC بخوانم. زمان مهم است دیگر. من باید همهچیز را در نظر میگرفتم. تنها PHD که سهساله بود دانشگاه ETH سوئیس بود. برکلی رفتوآمد هم سخت بود. میخواستیم حتماً اروپا باشد که بتوانیم برویم و بیاییم. آن سالهای 88 هم وزارت خارجه با انگلیس مشکل داشت و ترجیحشان نبود. از طرفی قطب علمی اروپا، هلند بود. پدر همسرم وزارت خارجهای بودند و جاهای مختلف زندگی کرده بودند گفتند بهترین جا سوئیس است. گزینههای دیگر را حذف کردیم و فقط هلند و سوئیس ماند.
سوئیس را پذیرش و ویزا گرفتم ولی برای همسر و پسرم ویزا هنوز نیامده بود. 3-2 ماه گذشت. به من گفتند تو بیا اینجا وقتی آمدی یک ماه بعد به خانوادهات ویزا میدهیم. من هم گفتم بچه کوچک دارم، اصلاً نمیشود. همان موقع برای اوترخت که بهترین دانشگاه هلند است، اقدام کردم. در عرض 3 هفته به من و خانوادهام ویزا داد. گفتم شاید قسمت این است ولی آن را هم نگه داشتم. دانشگاه اوترخت دانشگاه 50 دنیا بود، سوئیس دانشگاه 5 دنیا بود. ولی اوترخت بیوتک دارویی بود و آن بیوتک میکروبی. من دارویی را ترجیح میدادم. قرار بود بروم هر دو را ببینم و بعد انتخاب کنم؛ اما وقتی آمدم دانشگاه مجهز اوترخت و استادم را دیدم گفتم نه اینجا خیلی بهتر است. اسم استادم هوپ خلکنز بود. الان هم برگردم عقب باز همین را انتخاب میکنم. یکبار هم با یکی از مسئولین وزارت علوم مشورت کردم. گفت من فقط این را میدانم که هرکسی میرود سوئیس مینالد و هر کس میرود هلند خوشحال است. کلاً شرایط خوبی برای دانشجویان دارد. 6 ماه اول خیلی سخت گذشت. من رشتهام علوم پایه بود از دارو هیچی نمیدانستم. آنجا همه داروساز بودند. ولی علاقه داشتم و زود یاد گرفتم. هم ارتقا رشته، هم ارتقا دانشگاهی بود. هم تفاوتهای فرهنگی وجود داشت و سختیهای خودش را داشت. وقتی بعد از 6 ماه برگشتم ایران مادرم گفتند چقدر لاغر شدی. فشار کار و همسرداری و فرزند همه رویم بود.
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
رفتن به خارج از کشور واقعاً سخت بود. همسرم در ایران آدم موفقی بود، او را با بچه کوچک برداشتم و رفتیم یک کشور دیگر. آنجا هرچقدر برای من موفقیتآمیز بود برای همسرم یکجور پسرفت بهحساب میآمد. باید کاری میکردم که او ناراحت نباشد. ما هدفمان برگشت بود و او موقعیتش را در ایران از دست میداد. دانشگاه هم دانشگاه سختی بود ولی خداراشکر همهچیز به لطف خدا خوب پیش رفت؛ یعنی درسم که تمام شد، سرکار هم رفتم و در صنعت تجربه کسب کردم؛ و وقتی برگشتم ایران دیگر آماده بودم تقریباً.
ولی هرچند هرچه بیشتر کار میکنی و جلو میروی میبینی هنوز خیلی چیزها را بلد نیستی. من دارم DBA میخوانم دانشگاه تهران. تا قسمت بیزینسی و اجراییام را قویتر کنم. الان بیشتر کتابهای اجرایی و مدیریتی میخوانم که برای کارم کمکم کند. سختی خودش را دارد ولی به نظر من وقتی شما انگیزه و هدف داشته باشید خیلی شیرین میشود. من اصلاً خسته نمیشوم.
مفید بودن هدف من است؛ نه کجا بودن
قرار بود برگردم دانشگاه الزهرا هیئتعلمی شوم. البته هدفم بیشتر این بود که مفید باشم. هر جا و به هر شکل. اینکه برای کشورم کاری کنم برایم مهمتر بود. موقعیتم برایم مهم نبود. اثرگذار بودن را دوست داشتم، نه تأثیرپذیر بودن را. همیشه حضرت زهرا و حضرت زینب (سلامالله علیهما) ازلحاظ تأثیرگذاری اجتماعی الگویم بودند و هستند. من به نظر خودم یک آدم معمولی هستم. آدم خیلی نابغهای نیستم بیشتر پشتکارم کمکم کرد.
جستجوگری بهجای کارمندی
وقتی رفتم هلند دیدم چقدر قشنگ بچهها را جستجوگر بار میآورند. در ایران بچه-ها را کارمند بار میآورند؛ یعنی خروجی، افرادی هستند که بخواهند کارمند بشوند. کارمندها قابلاحترام هستند، هر جامعه کارمند خوب میخواهد، کارآفرین می-خواهد. ولی همه نباید کارمند بشوند همه نباید کارآفرین بشوند. باید هدایت شوند. در هلند گلچین میکنند. در دوران تحصیل میگویند این باید برود مدیر بشود، این برای کارآفرینی خوب است، اینیکی برای کارمندی خوب است، این آدم، هنری ست. خودشان جدا میکنند، معمولاً اینطوری است یک معلم برای مدت طولانی با یک شاگرد است و او را کامل میشناسد. سال هشتم با توجه به توانمندیشان جدا میکنند. امتحان ورودی بهجز برای پزشکی و دندانپزشکی و یکسری رشتهها وجود ندارد. بچهها در ایران همه باید کنکور بدهند. یکی مثل من بد بدهد اوضاعش خراب میشود. حالا من خودم پشتکار داشتم برایم مهم نبود و رفتم جلو. ولی خیلیها ضربه میخورند. یا کسی که فقط بلد است تست بزند؛ یعنی اصلاً توانمندی علمی ندارد و با تستزنی رتبه میآورد.
ارائهی تز برای داروی درمان بیماری MS
سال سوم استادم گفت برو دفاع کن؛ یعنی رئیس دپارتمانم گفت کافی است، تو مقاله داری. مقالههایم خیلی زود چاپ شد خداراشکر. آمادگی دفاع داشتم. آن زمان در هلند اینطوری بود شما باید کار میکردید کتاب مینوشتید. بعد آن کتاب را باید 5 تا داور تائید میکردند. معمولاً 3 تایشان تائید میکردند 2 تایشان نه. وقتی استادم آمد گفت همه داورها تائید کردند، گفتم خب باید تائید کنند دیگر. نمی-دانستم. بعد فهمیدم خیلی خوب است که همه تائید کردند. معمولاً یکی دو نفر تز را تائید نمیکنند. موضوع تزم فاکتورهای مرتبط با پروتئین درمانی اینترافوم بتا بود. اینترافوم بتا داروی بیماری MS بود. من روی تولید و فورمالاسیونش و aggregation، ایمونوژنیسیتیاش کارکردم. تزم کلاً روی اینترفرون بتا بود. آن موقع سیناژن و زیست دارو روی این دارو کار میکردند. من روی زی فرون کار را شروع کردم. داروی بالک از شرکت زیست دارو دانش میگرفتم و در دانشگاه اوترخت هلند آنالیز و فرموله میکردم. روی فورمولاسیون HSE free و جنبههای مختلف دارو کار میکردم. با ایران ارتباط داشتم.سال سوم بچه دومم را باردار شدم که 6 ماه رفتم مرخصی زایمان. بعد تزم را دادم و دفاع کردم.
فوق دکتری و فرصت مطالعاتی
بعد یک سال رفتم POSTDOC دانشگاه Radboud UMC روی طراحی دارو کارکردم. هزینههای تحصیلم را همین دانشگاه CMBI میداد.
من در دوران تحصیل دکترا برای فرصت مطالعاتی از MIT هاروارد پذیرش گرفتم. ویزا J را هم گرفتم. در آن زمان فرزند دوم را تازه باردار شده بودم. برآورد هزینه کردم، دیدم بوستون خیلی گران است. 15 هزار یورو اضافهتر باید هزینه میکردم نسبت به هلند. با چند تا از اساتید بیوتکنولوژی در ایران مشورت کردم. گفتند آن مباحثی که در هاروارد به دست بیاوری شاید حالاها اینجا به دردت نخورد. حالا که میخواهی برگردی ایران، بیخودی این هزینه را نکن. دیگر من MIT نرفتم. من آن زمان رفتم شرکت MSD کارکردم بهعنوان متخصص استانداردهای بیولوژیکی که شغل خوبی بود. موقعی که من رفتم جایگاهم senior scientist (دانشمند ارشد) بود. خب کسی که اول میرود سرکار junior است نه Senior. ولی من قبل از مصاحبه با یکی از استادان در CMBI مشورت کردم که در مصاحبه چه بگویم و ایشان نکاتی را به من گفتند که همین کمکم کرد و البته دعای مادرم هم خیلی تاثیرگذار بود در کل روند تحصیلی و شغلی ام. Postdoc م هنوز مانده بود من کار پیدا کردم. 8 ماهه پروژه ام را تمام و خداحافظی کردم. دیگر کارم را شروع کردم در شرکت Merk که یکی از شرکت های بزرگ بین المللی در حوزه دارو و بیوتک است. روی داروی پمبرولیزوماب که با نام تجاری Keytruda به فروش می رسد کار میکردم. این دارو یک آنتیبادی انسانی است که در ایمونوتراپی سرطان استفاده می شود که ملانوما، سرطان ریه، سرطان سر و گردن، لنفوم، سرطان معده، سرطان دهانه رحم و انواع خاصی از سرطان سینه را درمان میکند.
حفظ اعتقاداتم در اولویت بود
من سعی میکردم به اعتقاداتم پایبند باشم. در هلند مسلمان خیلی زیاد است. هلندیها به مسلمانان هم خیلی احترام میگذارند؛ مثلاً رمضان شروع میشد تبریک میگفتند.
البته مسلمانها در مقطع دکتری کم بودند. در دپارتمان ما، فقط من محجبه بودم. ولی در دانشگاه محجبه های دیگری هم بودند. موقعی که رفتم هلند، بچههای ایرانی عوض اینکه روحیه بدهند من را میترساندند. من هم که محجبه بودم خیلی با من مشکل داشتند. البته الان همهشان دوستانم هستند. ولی آن زمان گارد داشتند، میترسیدند. میگفتند لابد این جاسوس است. یکی از بچهها همان اول به من گفت اینجا سالی 2-3 تا از PHD ها را اخراج میکنند. اینجا دانشگاه سختی است. فکر نکن به این راحتی بتوانی درس بخوانی. بعد من خندهام میگرفت. در ذهنم میگفتم اینها من را نشناختند. آخرش هم من از همهشان زودتر دفاع کردم؛ یعنی من تنها کسی بودم که توانستم 3 ساله پروژهام را تمام کنم و سر 4 سال دفاع کنم. همه بالای 5 سال دفاع میکردند. من را بهزور گفتند برو دفاع کن مقاله داری. چون آنجا یک قانونی بود باید 2 تا مقاله میداشتی من 4 تا مقاله داشتم.
بیمهری یا بیتدبیری؟
وقتی برگشتم، آمدم دانشگاه الزهرا یک سری مصاحبه انجام دادم برای اعلام نیاز. استادها کلی تحویلم گرفتند. ولی دوستانم که دانشگاه دکتری میخواندند، میگفتند اینها میترسند جایشان را بگیری؛ یعنی اصلاً مشخص است میگویند که این بیاید ما باید برویم؛ اما به خودم میگفتند از خدایمان است بیایی. ولی کار من را انجام نمیدادند. یک قانونی وزارت علوم داشت که 2 سال فرصت دارد شمایی را که برگشتی جذب کند. اگر نکند شما حقداری بورست را آزاد کنی. فاصله 2 سال من پرشده بود. من به وزارت علوم اعلام کرده بودم. دانشگاه الزهرا آن موقع قابلمقایسه نبود با جایی که من بودم. اگر من بروم دانشگاه الزهرا اصلاً یک دپارتمان جدید بنا میکنم، من خیلی تصوراتم بزرگتر از چیزی بود که آنها فکر میکردند. آنها میگفتند ما امکانات این علم را نداریم، ما در حوزه دارو کار نکردیم. اینجا بیایی حیف میشوی. میگفتند بری وزارت بهداشت خیلی برایت بهتره. مدیر جذب دانشگاه الزهرا یک خانمی بود، من را خواست و رزومهام را بررسی کرد. گفت اینها بیخود کردند که تو را جذب نمیکنند، تو خیلی امتیازت بالا است تو جزو نخبگان هستی، POST DOC داری، مقالههایت زیاد است، هیچ ایرادی نمی توانند بگیرند؛ نه از لحاظ فرهنگی و ظاهری نه از لحاظ اخلاقی نه از لحاظ علمی؛ اما آن خانم هم بازنشسته شد و نتوانست برایم کاری کند. البته اگر می رفتم شکایت میکردم دیوان عدالت عالی به نفع من رای می داد. ولی من دنبالش نرفتم.
به مدیر بیوتکنولوژی آنجا گفتم شما اگر نیاز نداشتید، برای چه من را فرستادید؟ برای من انقدر گزینههای مختلفی بود که ناراحت خودم نبودم، اصلاً نیازی نداشتم؛ ولی کسانی که زندگیشان را میگذارند و می روند این اصلاً توجیه خوبی نیست که بگویند ببخشید اشتباه کردیم. ما با پول دولت رفتیم که برگردیم خلایی را پر کنیم. این حیف بیت المال است. حالا من برگشتم، خیلیها اصلاً برنگشتند شما بیت المال را حیف کردید، من را فرستادید کلی هزینه کردید حالا میگویید ببخشید امکاناتش را نداریم؟ اینها را شما باید قبلش بسنجید. اگر نداشتید چرا اصلاً من بروم داروسازی بخوانم؟
فرصتی دوباره در وطن
برگشتم هلند تا وقتی تکلیفم معلوم میشود وقتم هدر نشود. در شرکت داروسازی Amgen مشغول به کار شدم و تجربه ای عالی بود. رئیسم خیلی ازم راضی بود. همان موقع بود که من گفتم میخواهم برگردم ایران. خیلی شوکه شد، گفت تو الان در بهترین شرایط هستی؛ اما همسرم را بهانه کردم که موقعیت کاریاش در ایران بهتر است. یک پیشنهاد دورکاری بهشون دادم برای یک سری کارهای آنالیز روی داروها ولی چون تحریم بودیم و شرکت Amgen آمریکایی بود، عملا نشد. آن زمان معاونت علمی ریاست جمهوری یک گرنتی به فارغ التحصیلان خارج از کشور میداد برای post doc. آن گرنت را گرفته بودم و از دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاه شهید بهشتی و سیناژن پذیرش گرفته بودم که یکی از این جاها را باید انتخاب میکردم. من دانشگاه تربیت مدرس را انتخاب کردم رفتم و پروژهام را شروع کردم.
تحقق آرزوی دیرینه، کارآفرینی
همزمان دیدم پژوهشکده سرطان معتمد جهاد دانشگاهی فراخوان زده است برای جذب هیئتعلمی. من در این فراخوان شرکت کردم و مصاحبه شدم و سال 99 مشغول شدم. این اتفاق مهمی در مسیر زندگی شغلیام بود؛ اما همیشه دلم میخواست برای خودم شرکت داشته باشم و کارآفرین باشم؛ بنابراین آمدم نیازسنجی کردم. آن موقعی بود که اخبار نشان میداد شیرهای ما آلوده است و به مردم میگفتند نخورید؛ وایتکس دارد، پالم دارد. دیدم کیت تشخیص سریع آنتیبیوتیک در شیر، محصولی ست که نیاز کشور است و وارداتی. آن زمان که رفتم دنبالش میگفتند ما الان مشکلی نداریم ولی تولید کنی استقبال میکنیم. همه حمایتم کردند ولی واقعاً نیازشان نبود.
سال بعد همهشان فراخوان دادند. به خاطر مشکلات تحریم همه رفتند دنبال اینکه محصول، داخلی بشود؛ مثلاً یکی از شرکتها هرچند هفته به من زنگ میزنند که محصولت را بیاور. شاید یک کیت خیلی ساده و کاغذی باشد ولی خیلی علم پشتش است. کاربردش برای کارخانههای شیر است. همان اول که شیر وارد کارخانه میشود باید تست کنند. یکی از این تستها، عدم حضور آنتیبیوتیک در شیر با استفاده از کیتهای تشخیص سریع است. اگر شیر آنتیبیوتیک داشته باشد، اصلاً ماست و پنیر و بستنی نمیشود. نمیتوانند محصولات لبنی بزنند. شروع کردم به کار در این حوزه و دانشبنیان شدم.الان دارم روی پایداری محصولم کار میکنم؛ یعنی تاریخ انقضایش را افزایش میدهم. چون یکی از مشکلات این کیتها پایداری است، یعنی اینکه 2-3 سال باید پایدار بماند. الان شرکتها رقابتشان در این است.
مهمترین بخش کیت که تعیینکننده کیفیت آن است، همین پایداری ست. من نمونه اولیهام را پارسال آماده کردم، ولی این خیلی زمانبر است و من نیرو ندارم. نیروهای من 3 روز در هفته پارهوقت میروند. خودم هم فقط آخر هفتهها. چون مشغول کارهای پژوهشکده هستم. برای تولیدمان هم با دو خط تولید در حال مذاکره هستیم برای اجارهی خط؛ یعنی یکدرصدی از قیمت محصول را به آنها میپردازیم و آنها خط تولید را در اختیارمان قرار میدهند.ارزبری این محصول 110 میلیارد تومان در سال است. تقریباً تنها تولیدکننده هستیم. همکار دیگری هم داریم که تا جایی که اطلاع دارم بیشتر وارد میکنند وکیت در ایران اسمبل میشود؛ یعنی آنتیبادی را وارد میکنند. ولی ما همه را خودمان ساختیم. تقریباً 80 درصدش، ایرانی است. اگر بخواهی اجزاء این محصول را وارد کنی، خیلی گران درمیآید. تنها حالتی که میتوانی در بازار رقابت کنی این است که خودت تولید کنی و برای آن باید علمش را داشته باشی. من با توجه به اینکه خودم بایوتکنولوژیست بودم و همکارم هم نانوتک پزشکی خوانده بود و علم ساخت نانوذرهاش را داشت، باهم شروع کردیم. برای این کار من 900 میلیون هزینه کردهام. 450 میلیونش گرنت بوده است و بقیه را خودم گذاشتهام؛ اما عمدهترین مشکلم، سازوکار اداری برای گرفتن مجوز است. تا مجوز نگیرم نمیتوانم سرمایهگذار جذب کنم. من اهل ریسک کردن هستم؛ اما نه روی سرمایه دیگران. تا سرمایه نداشته باشم نمیتوانم نیروی بیشتری جذب کنم و بنابراین تولید و تحقیق کُند پیش میرود.
برگشتم تا بتوانم کاری برای کشورم انجام بدهم
به نظرم علمی که شما نتوانید تبدیل به فناوری و بعد سرمایه کنید، به درد نمی-خورد. من 100 تا مدرک دکترا و عالی بگیرم، وقتی نتوانم برای کشورم پول بسازم فایده ندارد.یک علتم برای برگشت به ایران واقعاً همین بود. هلند یکی از بهترین کشورهاست برای کارمندی، واقعاً تأمین هستی. ولی آخرش کارمند بودم. من همیشه دوست داشتم کارآفرین باشم و بتوانم کاری برای کشورم انجام دهم؛ حتی کوچک در حد خودم.
خودآموزی برای هدف بالاتر
وقتی بازار را بررسی کردم و دیدم این خلأ در کشور وجود دارد، شروع به آموختن بیشتر کردم. چون من یک آدم علمی بودم و اصلاً در حوزه تجاریسازی و فناوری چیزی نمیدانستم. قسمت بیزینس شخصیتیام پرورش پیدا نکرده بود.
دیگر آموزش دیدم و دورههایی که گذراندم، خیلی کمککننده بود. ستاد نانو و مرکز نوپای همگرا خیلی به من یاد دادند و با حمایتهایشان جلو رفتم. دورههای اعتبار سنجی و شتابدهی گذراندم.
کیت انحصاری آمریکا، در دست دانشمندان جهاد دانشگاهی
اینجا، پژوهشکدهی سرطان معتمد جهاد دانشگاهی است. کار بزرگش این است که فاصله بین دانشگاه و صنعت را پر میکند. اینجا گرایشش به صنعت و فناوری است؛ یعنی طرحهای ما همه محصول محور است. حُسن دیگر پژوهشکده این است که از صفرش که ایده و پژوهش است تا صدش که رساندن دارو به بیمار در کلینیک است، در دست ماست؛ یعنی یک ایده وقتی اینجا میآید، توسعه پیدا میکند و تمام میشود و میرود در بالین مریض. ما همه زنجیره را داریم. بعد کارهای ارزشمندی که اینجا انجامشده است تولید کیت 12 ژنی اندوپریدیکت است که نیاز یا عدم نیاز به شیمیدرمانی را در بیماران مبتلابه سرطان پستان نشان میدهد.
چون اینطوری است که هرکسی میرود دکتر، معمولاً بهشان چند سالی شیمیدرمانی میدهند. درحالیکه بعضی از مریضها اصلاً شیمیدرمانی لازم ندارند رویشان اثر ندارد؛ یعنی یک پولی طرف میدهد کلی عوارض دارد و کلی مشکل خانوادگی ایجاد میکند، بدون اینکه اثر داشته باشد. این محصول در ایران نبوده است. فقط در امریکاست. 4000 دلار هر کیت قیمت دارد. اینجا بچههای گروه ژنتیک ما، خودشان ساختند.
یک محصول دیگر موقع شیوع کووید بود؛ مثلاً بهمن کووید شروع شد اینها اسفند کیت شان را زدند. 50 درصد بازار کیت مولکولی کووید برای اینجا بود. بعد توسعهاش دادند به کیت تشخیص کرونا. الان هم روی سلول درمانی و ژندرمانی دارند کار میکنند. الان محصول دارند به بیمار تزریق میکنند تا 100 درصد هم موفق بودند در سلول درمانی. مدیر این پروژه پروفسور قوام زاده و دکتر صرامی هستند.
ایستاده بر لبه علم و فناوری
کار اصلی و تمام وقت من در پژوهشکدهی سرطان جهاد دانشگاهی است اینجا مدیر گروه پروتئینهای نوترکیب هستم. با تیمی از نخبگان که کار اصلیمان در حوزه پیشگیری، تشخیص و درمان سرطان است.با بنیاد برکت، شرکت زیست دارو، شتابدهنده اکسزون همکاری داریم. چند تا هم گرنت از ستاد سلولهای بنیادی، ستاد زیستفناوری گرفتهایم.محصول دیگری که ما توسعه دادیم برای تشخیص سرطان پستان است. تشخیص سرطان پستان به این صورت است که از بیمار بایوپسی میگیرند و سرطانی بودن بافت را با روش IHC تشخیص میدهند. از این رنگآمیزی میفهمند که این سلولها در چه وضعیتی است. آیا فرد سرطان دارد یا نه. این روشی است که دستی انجام میشود و تا 3 ساعت ممکن است طول بکشد. ما آمدیم یک تراشه میکروفلویدیک ساختیم که زمان انجام این تست را تا 45 دقیقه کاهش دادیم، میزان مصرف آنتیبادیاش یکپنجم کردیم، هزینهاش را کمتر و دقتش بالاتر بردیم. مشکلات lab to lab variation برطرف شد؛ یعنی روش سنتی را صنعتی و اتوماتیک کردیم. این دستگاه کاملاً جدید است و فقط در آمریکا یک مدل دیگر ساختهشده است. پس این محصول کاملاً در لبه علم قرار دارد و یک کار جدید است.یکی دیگر از داروهایمان برای درمان بیماری ITP و رفع کاهش پلاکت خون است. این کاهش پلاکت بعد از شیمیدرمانی نیز اتفاق میافتد. داروی دیگر مربوط به درمان کاهش بینایی در اثر دیابت یا فشارخون است. این دارو کاهش دید این بیماران را بهبود میبخشد.داروهای ایمونوتراپی نیز سایر محصولات اینجاست که همگی وارداتی هستند. ما دو سال است شروع کردیم و معمولاً داروهای بایوتک حداقل 3 تا 5 سال زمان میبرد تا وارد بازار گردند.
تبعیض جنسیتی در ایران؟
به نظر من در ایران واقعاً بین زن و مرد فرقی نیست. همانطور که در دانشگاه بیشتر خانمها هستند، در محیطهای کار هم همینطور است. اینجا 170 تا پرسنل دارد، بیشتر آنها خانم هستند؛ یعنی فضا کاملاً برای خانمها باز است در محیطهای علمی و کاری. البته در هلند هم همینطور بود، خانمها جامعه بزرگی بودند.
در مسیر مادرانگی
فرزند کوچیکم اوتیسم دارد. خیلی درگیر آن هستم. کلاسهای گفتاردرمانی و کاردرمانی و کلاسهای مختلف دیگر دارد و من با او کلاس میروم. تا ساعت 3 در خانه مربی دارد و بعد من از پژوهشکده میروم دنبالش و تا 7-8 شب کلاس میرویم؛ یعنی مدیریت پروژههای آن برای من از همهچیز سختتر است. روزهای فرد هم باشگاه میروم تا ساعت 9. بعد برمیگردم خانه و بعد تازه در خانه آشپزی میکنم و کارهای مطالعاتیام را انجام میدهم. حدود ساعت 23 میخوابم و دوباره 6 صبح میآیم سرکار. پسر بزرگم محمدرضا، 14 ساله است و صدرا 8 سال و نیم است. خیلی از مادرهایی که بچههای اینطوری دارند افسرده و خسته هستند؛ اما من کلاً خسته نمیشوم. بااینکه صدرا بهاندازه 4 تا بچه از من وقت میگیرد. البته اولش خیلی سخت بود ولی دیگر باید عادت کنی. 5 شنبهها هم به کار شرکت می-رسم من همیشه در دسترس هستم. جمعه شنبهیکشنبه برای کارم همیشه هستم.تا جایی که بتوانم نمیگذارم کارم مانع رسیدگی به خانواده بشود. البته پدر و مادرم خیلی کمک و حمایت میکنند؛ اما خودم هم خیلی فعالم. مدام جارو و طی در خانه دستم است. آشپزی میکنم و خیلی غذا از بیرون نمیگیرم. پسر کوچکم نیاز به رسیدگی بیشتر دارد و هوایش را دارم. پسر بزرگم را کلاس فوتبال فرستادم و سعی میکنم ارتباطش را با مسجد حفظ کنم. چون پسر بزرگ من کاملاً آنجا را دیده است و دوستهای خارجی خیلی دارد. دوست دارم اینجا را هم ببیند و دیدگاهش باز باشد.