مثلث توسعه رفاه و سعادت (قسمت دوم)

جایگزینی صورت مسأله رفاه به جای توسعه یافتگی چرا و چگونه صورت گرفته است؟

نعمت‌الله سعیدی

نویسنده

 

در یادداشت قبلی پرسیده بودیم: رفاه چه نسبتی با توسعه و توسعه چه نسبتی با سعادت دارد؟ مثلاً آیا اعتقاد به معاد منافاتی با اعتقاد به رفاه دنیوی دارد؟ در مورد «ضرورت توسعه‌یافتگی» و رفاه از یک‌سو و اعتقاد به بهشت و دوزخ چطور؟ اصلاً آیا بدون معاد، مفهومی به‌عنوان «سعادت» و خوشبختی می‌تواند وجود داشته باشد؟! یعنی، آیا ممکن است مفهومی تحت عنوان «توسعه» جایگزین سعادت شده باشد؟ به‌عبارت‌ دیگر، چه نسبتی بین توسعه‌یافتگی و سعادتمندی وجود دارد؟ و درنهایت، آیا ممکن است حالا «رفاه» جایگزین توسعه‌یافتگی شده باشد؟ چون قبل از انقلاب تفکر دینی را متهم می‌کردند که با علم و تکنولوژی تضاد دارد. بعد از انقلاب، حالا ده‌ها سال است که مثلاً اصلی‌ترین درگیری ما با امریکا و نوچه‌هایش دقیقاً به خاطر یک پرونده علمی و فناورانه، تحت عنوان تکنولوژی هسته‌ای است! یا ساخت پهپادهای فوق پیشرفته ، موشک و... و باقی توسعه‌یافتگی‌ها در صنایع دفاعی؛ یعنی حالا که در حکومت دینی نرخ رشد علمی نسبی، چندین برابر خود کشورهای جهان اول است... مخالفان با یک پشتک‌واروی زیبا... فقط و فقط حرف از میزان رفاه می‌زنند! خب گیریم رفاه صورت مسأله اصلی است. حالا این رفاه باید با رشد علمی و فناوری به دست بیاید یا... فقط و فقط دیپلماسی لبخند؟! به این معنی که سؤال: چرا عقب‌مانده بودیم؟ جواب: چون امروز روابطمان با امریکا خوب نیست. سؤال: دیروز را عرض می‌کنم! پاسخ: من امروز را گفتم. سؤال: باشد. روابطمان که قبلاً خوب بود، چرا توسعه‌یافته نشدیم؟ جواب: اینجا فقط من سؤال می‌کنم! و ادامه می‌دهد: «بزرگ‌ترین ضربه را به دین تندروترین مبلغین دینی وارد می‌کنند... مسیحیان در اروپا و امریکا هیچ محدودیتی برای خروج، یا هیچ اجباری برای پذیرش دین ندارند. زندگی روزمره و اقتصاد و فرهنگ و همه زیرساخت‌های اجتماعی با مذهب فاصله گرفته و آموزه‌های مسیح نقش بسیار کمرنگی در فعالیت‌های حیاتی دارد؛ اما مذهب همچون یادگاری باارزش از مادربزرگ روی طاقچه‌ها و در قاب دیوار خانه‌ها حفظ‌ شده است...» آخرین پیامبر الهی رحلت کرد، درصورتی‌که هنوز فرصت نکرده بود کل قرآن را جمع‌آوری کند. (این اتفاق ده‌ها سال بعد و در زمان خلیفه سوم افتاد!) قرآن یک کتاب است و مثل هر متن دیگری باید توسط مخاطبانش فهم شود؛ اما خود قران تأکید دارد که غیر از «راسخون در علم» کسی نمی‌تواند به تأویل آیاتش دست پیدا کند. این راسخون چه کسانی می‌توانند باشند؟ آیا یک آدم عرق‌خور را می‌توان «راسخون در علم» به‌حساب آورد؟ اگر یارو در علم راسخ است... یعنی علم ندارد و نمی‌فهمد عرق نجس است؟! یا مثلاً راسخون در توپولوژی (حتی اگر عرق‌خور نباشند) می‌توانند متشابهات قران را تأویل کنند؟ راسخون در علم شرط‌ بندی روی اسب‌ها چطور؟! اینجا دو رویکرد می‌تواند وجود داشته باشد:
1: راسخون در علم واقعاً وجود دارند. (وگرنه باید می‌گفت هیچ‌کس نمی‌تواند تأویل آیات را بفهمد!)
2: «راسخون در علم» یک تسلسل باطل است! چون همین پیدا کردن «راسخون در علم» نیاز به وجود «راسخون در علم» دارد که علم داشته باشند چه کسانی در علم راسخ هستند و چه کسانی نیستند؟! حتی اگر پیامبر (ص) را مصداق این معنی بدانیم، او راسخون در علم بعدی را معرفی نکرده است. کرده است؟ در تمام روایات پیامبر(ص) یک نمونه سراغ داریم که صراحتاً فرموده باشد چه کسانی بعد از پیامبر(ص) «راسخون در علم» به شمار می‌آیند؟! پس فهم و تأویل قران کریم ممکن نیست و خواندن این کتاب فقط برای اجر و صواب اخروی معنی دارد. این می‌شود همان دین طاقچه‌ای موردنظر... الغرض، شیعه معتقد است قرآن کریم که اصلی‌ترین معجزه آخرین پیامبر الهی است، در کنار خود نیاز به معلم و مفسّر معصوم دارد؛ وگرنه خود این کتاب که باید مهم‌ترین عامل و دلیل وحدت و همدلی و اتحاد بین پیروانش باشد... تبدیل به بدترین عامل تفرقه و اختلاف و پراکندگی در بین مسلمانان خواهد شد. (و این با خود دستورات قران کریم که بارها دعوت به اتحاد و عدم تفرقه فرموده است سازگار نیست.) وقتی هم که مفسر معصوم در دسترس نیست، باید طبق دستورات همان معصومین به علما و فقها مراجعه کنیم؛ یعنی یا «به‌کارگیری قران در زندگی» را باید کلاً کنار بگذاریم ... یا فعلاً به فهم و تفقه و دریافت‌های کارشناسان دینی اعتماد کنیم. (که آنها هم برای به وجود نیامدن دور و تسلسل باطل، بین خودشان یک نفر را انتخاب و معرفی کنند.) حالا ببینیم نظر یکی از نویسندگان معاصرمان در این مورد چیست؟ «حسن قاضی مرادی» مترجم و جامعه‌شناس معاصر (که رشته اصلی خودش مکانیک است) یکی از نویسندگانی است که از روزنامه شرق گرفته تا ایران، مطلب می‌نویسد و مصاحبه می‌کند. او در صفحه 36 یکی از کتاب‌های خود تحت عنوان «شوق گفت‌و‌گو و گستردگی فرهنگ تک‌گویی در میان ایرانیان» (تهران: انتشارات دات، ۱۳۹۱؛ چاپ دوم انتشارات اختران) می‌نویسد (در تمام متن به‌ جای «شریعت ایجابی» می‌توانید بگذارید گفتمان انقلاب اسلامی!)
- «اشاره کردم که کلام و پیام خداوندی ازلی - ابدی، ثابت و مطلق، یعنی قدسی است. این در حالی است که جامعه انسانی دگرگون می‌شود؛ بنابراین، انسان در هر دوره تاریخی، کلام و پیام خداوندی را به گونه ویژه‌ای درک می‌کند که بی‌تردید با درکش از همین پیام در دوره‌های دیگر متفاوت است. انسان در دوره‌های گوناگون تاریخی، یک‌کلام ثابت را متفاوت می‌شنود. به سخن دیگر، کلام و پیام خداوندی، ثابت اما تأویل‌بردار است. کلام خداوندی را نمی‌توان تأویل‌پذیر ندانست. درک باید راهنمای بشر در فهم مقدراتش در همه دوران‌ها باشد. پس ازنظر مؤمن، متن دینی کلام مطلقی است که به‌طور نسبی شنیده می‌شود. هر دریافت نسبی از آن فقط یکی از روایت‌ها و تاویلات آن است. به‌علاوه، حتی در یک دوره تاریخی نیز لزوماً درک‌های متفاوتی از پیام الهی از سوی انسان‌هایی با جایگاه‌های فردی و اجتماعی متفاوت ارائه می‌شود...» تا اینجای کار با نویسنده مذکور موافقیم؛ اما دقیقاً ازاینجا به بعد را باید دقت کنیم چطور می‌شود:
- «همواره برخی روایت‌های خاص از کلام الهی بوده که باقدرت سیاسی پیوند می‌خورده. کافی است بدانیم در جوامع دینی سنتی، مشروعیت سیاسی حکومت‌ها به مشروعیت دینی‌شان متکی بود. در دوره‌هایی نیز دین عامل وحدت‌بخش قشرها و طبقات جامعه برای تأمین همبستگی درونی و رویارویی با دشمنان خارجی می‌شد؛ بنابراین حاکمیت سیاسی می‌کوشید تا فقط آن روایت و تأویلی از دین را به‌عنوان دین رسمی بر جامعه چیره گرداند که برآورنده منافع و مصالح خویش و نیز عامل حفظ قدرتش می‌دانست. چنین بود که دیگر روایت‌ها و تأویل‌های دین از سوی حکومت و روحانیت وابسته به آن به‌عنوان بدعت و زندقه و حتی ارتداد طرد و سرکوب می‌شد. این سرکوب با خشونت هرچه بیشتری انجام می‌گرفت؛ زیرا در جامعه سنتی هر نیرویی در مخالفت با حکومت الزاماً پرچمی برمی‌افراشت که نشان دین و شریعت ویژه‌ای متفاوت از دین و شریعت رسمی حکومت، بر آن نقش بسته بود. پس سرکوب دیگر روایت‌ها و تأویل‌های غیررسمی از سوی حکومت درواقع به معنای سرکوب مخالفانشان بود.»
در این قسمت اگر منظور حکومت‌های بعد از پیامبر(ص) و ماجرای غصب ولایت از «راسخون در علم» باشد... بازهم موافقیم! اصلاً اصل دعوایمان با مذاهب دیگر اهل تسنن همین است! درک دینی یک خلیفه عرق‌خور (بسیاری از خلفا، به‌تصریح خود منابع تاریخی اهل سنت مجالس شراب‌خواری داشتند) که نمی‌تواند ملاک فهم آیات قران باشد؟! اصلاً تمام دستگاه‌های خلافت خودشان به دست خودشان نهاد علم را از نهاد حکومت جدا کرده‌اند! امیدواریم منظور همین باشد! چون حالا بناست پای هگل هم به وسط کشیده شود.هگل شریعت ایجابی را چنین تعریف می‌کند: شریعت ایجابی در برابر ذات دین به معنای طبیعی کلمه قرار می‌گیرد و مقصود از آن به‌طور ضمنی این است که اگرچه دین به معنای طبیعی (= نظری) کلمه یکی بیش نیست، چون طبیعت بشر یگانه است، اما ممکن است شرایع مذهبی متعدد وجود داشته باشد. از همین تقابل پیداست که شریعت-ایجابی، مذهبی ضد طبیعی و فوق طبیعی است، دربردارنده مفاهیم و شناخت‌هایی وراء فهم و عقل و خواستار احساسات و اعمالی که منشأ آنها را می‌توان در وجود بشر به معنای طبیعی کلمه دانست. احساسات موردنظر در شریعت ایجابی، احساساتی هستند که فقط به‌ زور یا تمهیدهایی ویژه می‌توان آنها را ایجاد کرد و اعمال موردنظر اعمالی هستند که تنها به‌ فرمان و از روی اطاعت می‌توان آنها را انجام داد بی‌آنکه هیچگونه علاقه شخصی خاصی در این میان دخالت کند. (هگل، ویلهلم فردریک، استقرار شریعت در مذهب مسیح، ترجمه باقر پرهام. انتشارات آگاه، ۱۳۶۹).
شریعت ایجابی با مطلق انگاشتن فقط یک روایت و تأویل ویژه از پیام و کلام الهی، دین را به مجموعه‌ای از احکام خشک و جزمی و بدون ارتباط با اوضاع‌ واحوال اجتماعی فرو می‌کاهد. این احکام نیز فقط ممکن است به آیین و مناسک تبدیل شوند تا قابل‌ انتقال و پذیرش گردند و به عمل درآیند. ازاین رو، اگر دین در تأویل تحقق می‌یابد، تحقق شریعت ایجابی در آیین و مناسک است. دقیقاً همین آیین‌ها و مناسک آبشخور و تغذیه‌کننده تعصب ورزی در شریعت-ایجابی‌اند. تعصب به شریعت ایجابی، یعنی پایبندی تام و تمام به آیین‌ها و مناسک، در عمل به معنای فرمان‌برداری کورکورانه است. هر حقیقت نسبی فقط با تعصب یا پیروی کورکورانه، حقیقت مطلق پنداشته می‌شود. تعصب محال کردن دگراندیشی، دگرکرداری و دگربودگی است.
متعصب وقتی بتواند با زور و خشونت یکسان‌اندیشی، یکسان کرداری و یکسان بودگی را مستقر کند درواقع تک‌گویی را مستقر کرده است. با تعصب، کلام و پیام ادراک نمی‌شود؛ بلکه با رعب و تهدید القا، تجویز و ابلاغ می‌شود. تعصب تک‌گو ابزار تجویزپذیر و تلقین‌پذیر کردن شنونده‌اش است و تعصب شنونده، عامل تکلیف پذیر کردن خود است. شریعت ایجابی هرچند هم که به‌ظاهر بپذیرد دین‌های دیگری نیز وجود دارند اما به‌هیچ‌وجه نه اعتقادی به گفت‌وگو با پیروان دیگر دین‌ها دارد و نه اساساً توانمند مکالمه‌ای جز مشاجره است. شریعت ایجابی این بی‌اعتقادی و ناتوانی‌اش را با ادعای پایبندی به اصولگرایی و بنیادگرایی لاپوشانی می‌کند.
در پیش از اسلام، با تثبیت قدرت ساسانیان تعامل میان دین‌های گوناگون در ایران رنگ باخت. تا پیش از چیرگی شریعت موبدان، تعاملی میان دین‌های گوناگون وجود داشت. دین مانوی نتیجه تعامل میان بودیسم، دین زرتشتی و مسیحیت بود؛ اما چیرگی آیین موبدان به سرکوب این دین به‌عنوان بدعت و زندقه انجامید....»
حدس زده بودم که این «قال الهگل» اجازه نخواهد داد قضیه به این سادگی ختم به خیر شود! در شماره  قبلی همین نشریه در مورد پدیده «حرام شدن مغزها» بحث کرده‌ایم و نمی‌خواهم دوباره وقت شما مخاطبان عزیز را صرف گفت‌و‌گو در مورد موضوع «آزادی بیان» کنم. آزادی بیان به‌طور خلاصه یعنی اینکه: من حرفی دارم که اگر مخاطبان آن را بشنوند تأثیرگذار خواهد بود. اجمالاً اگر از هرکسی سؤال کنیم مهم‌ترین عنوانی که در مورد دوران معاصر داریم چیست... بی‌درنگ خواهد گفت «عصر ارتباطات» و گسترش رسانه‌های جمعی و اینترنتی. خب در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات صورت مسأله‌ای به نام «آزادی بیان» چه معنایی دارد؟ غیر از تلاش برای حرام کردن فسفرهای مغزی یک ملت! آزادی بیان یک صورت مسائله قرون‌وسطایی ست که الان چندین قرن است اصلاً و اساساً از حیز انتفاع ساقط‌ شده است. (حتی وقتی رسانه‌های اینترنتی اینقدر فراگیر نشده بود!) در حال حاضر کیست که (مخصوصاً در ایران معاصر!) بخواهد حرفی بزند و چیزی را بیان کند و... فوق آخر با یک اکانت نامشخص، نتواند چند دقیقه بعد در اینستاگرام و تلگرام و انواع و اقسام نرم‌افزارهای دیگر منتشرشان کند؟! الغرض، وقتی حرف زدن تبدیل به راحت‌ترین کار دنیا شده است و از آن‌طرف، بسیاری از متفکران واقعی جهان نگران «آزادی شنیدن» مخاطب هستند (با این‌همه رسانه‌ها و صنعت تبلیغات و ابزارهایی که مردم را مجبور و وادار به شنیدن و دیدن می‌کنند!) بحث کردن از آزادی بیان -چه با شریعت ایجابی و چه بدون آن‌- وقت تلف کردن است....
ملاحظه می‌کنید که تفاوت نویسنده اخیر با قبلی (به یادداشت قبلی مراجعه شود) فقط در این بود که با شریعت غیرایجابی مشکلی نداشت؛ وگرنه او هم دارد توضیح می‌دهد که چرا در ایران هنوز به مرحله «دین طاقچه‌ای مادربزرگی» نرسیده‌ایم! و این دین غیرطاقچه‌ای چه مشکلاتی برای دیالوگ انتقادی واقعی ایجاد کرده و به گسترش منولوگ دامن زده است. از گزاره «دین ثابت است، اما درک دینی می‌تواند متغیر باشد.» نمی‌توان به‌حکم تعطیلی دین داد! وگرنه باقی اشاره‌های به تأویل و قرائت‌های دینی تاریخی و غیره، همان قصه «قبض و بسط تئوریک شریعت» است که این هم حدود 70 سال پیش در کشورهایی مثل مصر و ترکیه مطرح بود و حدود دویست سال پیش در اروپا. (البته بدون اینکه کارشان به رؤیابافی‌های رسولانه بکشد!) فعلاً کافی است از خودمان سؤال کنیم چرا همین مشکل «شریعت‌های ایجابی» در مواردی چون کمونیسم و لیبرال سرمایه‌داری پیش نمی‌آید؟! مگر اختلاف‌نظر بر سر مفاهیمی چون دموکراسی و آزادی و آرمان‌های اقتصادی و... کمتر از اختلاف‌نظرهای دینی است؟! آیا اختلاف‌نظر حکومت‌های کمونیستی و سرمایه‌داری منجر به خشونت و جنگ‌های مداوم سرد و گرم نمی‌شد و نشده است؟ اما فعلاً اگر بخواهیم یک متن کوتاه دیگر را انتخاب کنیم که تمام این حرف‌ها را جمع‌بندی کرده و مستقیماً به مشکل حکومت‌های دینی با توسعه‌یافتگی بپردازد، بهتر است به سراغ یک چهره آکادمیک‌تر برویم: (این متن نیز عیناً از یکی از گروه‌های مخالف تلگرامی نقل می‌شود.)
سخنان دو روحانی ارشد به رئیسی: نوش داروی پس از مرگ سهراب:
دوستان سلام: استاد محمد مجتهد شبستری [متولد ۱۳۱۵]، فیلسوف، پژوهشگر قرآنی و متخصص الهیات تطبیقی هستند. ایشان استاد کامل دانشگاه تهران در دانشکده الهیات بودند و برای ۹ سال، از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷، مدیریت مرکز اسلامی هامبورگ را به عهده داشتند. به همین دلیل ایشان به زبان آلمانی تسلط داشته و بافرهنگ و تمدن غرب، بخصوص الهیات مسیحی‌، نیز آشنایی کامل دارند. استاد مجتهد شبستری در دهه ۱۳۳۰ نخستین نشریه دینی، بانام «درس‌هایی‌ از مکتب اسلام» را با همراهی مرحوم امام موسی‌ صدر منتشر می‌کردند. ایشان که در دوره اول مجلس پس از انقلاب نماینده مردم شبستر در مجلس نیز بودند، سال‌ها پیش لباس روحانیت خود را کنار گذاشتند. اخیراً ابراهیم رئیسی به قم مسافرت کرد و با برخی‌ از روحانیون و آیت‌الله‌های ارشد، ازجمله آیت‌الله عبدالله جوادی آملی و آیت‌الله سیدموسی‌ شبیری زنجانی، ملاقات کرد. او در ملاقات با آیت‌الله شبیری زنجانی ادعا کرد که فقه قادر است برای تمامی مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه راه‌حل ارائه دهد و بعد از این دو آیت‌الله ارشد تقاضا کرد که برای حل مسائل کشور راه‌حل ارائه دهند. استاد مجتهد شبستری درباره این موضوع در وب سایت خود چنین نوشت:رئیس جمهور در سفر اخیر خود به قم هنگامی‌ که از فقیهان و مراجع دینی حوزه علمیه درخواست می‌کند برای حل مشکلات کشور راهکار ارائه کنند، آقایان شبیری زنجانی و جوادی آملی به‌جای پاسخ‌ دادن‌های کلیشه‌ای و مبتذل و همیشگی، سنت‌شکنی می‌کنند و دست روی مهم‌ترین معضل و مشکل سیاسی و فرهنگی کشور می‌گذارند که بیش از چهل سال است ایران را گرفتار کرده است. آن مشکل این است که از طرفی حجیت و مرجعیت علوم انسانی معاصر را که لازمه آن حکمرانی و اداره دموکراتیک کشور و سپردن کارها به دست متخصصان اهل‌ فن است؛ انکار کرده‌اند و از طرف دیگر ارائه راهکارهای نهایی و تصمیمات بنیادی و حکمرانی را از فقیهان‌ طلب کرده‌اند و غیر از فقیه‌‌سالاری چیز دیگری درصحنه باقی نگذاشته‌اند.
حالا پس از آنکه کشور ایران در طول چند دهه با انواع مشکلات کمرشکن و مسائل درهم‌پیچیده مواجه شده است، دو مرجع دینی صدایشان بلند شده است. آقای جوادی آملی به رئیس جمهور یادآور شده که مدیریت و اقتصاد، علم است و راه‌های حل مشکلات کشور را از این علوم باید جست و اینکه کشور را کمیته امدادی اداره کردن خلاف فرهنگ خلقت است.
آقای شبیری [زنجانی] هم در پاسخ‌ طلب راهکار رئیس جمهور گفته‌اند ما اهل‌ فن نیستیم که درباره جرح‌وتعدیل مسائل نظر بدهیم. کاری که از دست بنده ساخته است دعا برای رفع مشکلات کشور است. آقای شبیری تصریح کرده که ارائه راهکار در باب حکمرانی کار فقیهان نیست، اهل‌ فن این کار، دیگران هستند. این‌جانب [استاد مجتهد شبستری] وقتی دو جواب آن دو مرجع دینی را خواندم، بدون درنگ شعر معروف شهریار به یادم آمد که خطاب به معشوقه بی‌وفایش گفته بود: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا / بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا / نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی / سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا  این سخنان که امروز این دو مرجع می‌گویند، همان نوشداروی پس از مرگ سهراب است. کلیه کسانی‌ که پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ تاکنون آنها را با مارک لیبرال و غرب‌زده کوبیده‌اند سخنشان همان بوده که امروز این دو مرجع دینی می‌گویند.نویسنده این یادداشت [استاد مجتهد شبستری] که در سال ۱۳۷۶ کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنت» را منتشر کرد، تمام حرفش در آن کتاب همین بود که با علم فقه نمی‌توان کشور را اداره کرد و فقیه‌سالاری مشکلات خواهد آفرید. پس از این هم راه‌حل اساسی آن موضع سیاسی و فرهنگی که گفته شد تفکیک نهاد دیانت از نهاد سیاست و مدیریت است. والسلام» (ازصفحه دکتر محمد سهیمى) *
امیدوارم این سه نقل قول سخاوتمندانه، حداقل توانسته باشد کمی آن فرهنگ مالیخویایی «مونولوگ محور» را تعدیل کرده باشد! (آن هم از طرف آدمی چون حقیر که اکثر وقت‌ها جا برای نوشتن حرف‌های خودش کم می‌آورد!) واقعاً قضیه چیست؟ استاد شبستری در بین این سوابق مختلف‌شان سابقه نبوت و پیامبری که ندارند خدای‌ ناکرده؟! تخصص جراحی مغز یا توان اختراع موتور بخار چطور؟ پس منظورشان مدیریت جامعه براساس چیست؟ (فقط در مورد علوم انسانی مثل مدیریت و سیاست مشکل‌ دارند و حتی نمی‌خواهند یا نمی‌توانند حرفی از علم و فناوری بزنند! چرا؟ چون اصلاً بناست موضوع «علم و توسعه» از تمام این معادلات حذف شود!) اما از ابتدا که شروع کنیم، آیا تحت هر شرایطی و توسط هر شریعت و مذهبی، حکومت دینی باعث تضعیف دینداری در جوامع می‌شود؟
این حرف که «تفکر دینی نباید حکومت کند، چون دینداری ضعیف می‌شود» چقدر منطقی است؟ گوینده چنین حرف‌هایی نگران دین است، یا دینداری مردم، یا توسعه‌یافتگی؟ مثلاً طبق همین قاعده، می‌شود به مردم توصیه کنیم پدر و مادرشان را با تیپا از خانه بیرون کنند... که در خانه به آنها توهین نشود؟! می‌شود به معلم بگوییم تدریس نکن... که شاگردان تجدید نشوند؟! معنی دارد به کسی بگوییم: با گواهینامه رانندگی نکن... که اگر خلاف کردی گواهینامه‌ات سوراخ نشود؟! با کفش راه نرو که خراب نشود؟! با علم جامعه را اداره نکن... که علم دوستی آسیب نبیند؟! اگر می‌خواهی پزشکی مدرن و لویی پاستور در جامعه بی‌اعتبار نشود... با رمالی مردم را مداوا کن! از مغز و عقل و شعورت استفاده نکن تا اگر موفق نشدی عقل‌گرایی در جامعه آسیب نبیند و به مغزت هم بی‌خود فشار وارد نشود! یعنی واقعاً این‌همه حماقت ممکن است؟!
وگرنه فقه نیز یکی از شاخه‌های همان علوم دینی است. دین ثابت است اما درک دینی ثابت نیست و اصلاً بنا هم نیست و نبوده که ثابت باشد. در فیزیک و شیمی نیز ماجرا دقیقاً همین‌طور است. جهان یک واقعیت ثابت است، اما درک فیزیکدان‌ها و ستاره شناسان و غیره می‌تواند متغیر (تکاملی یا غیرتکاملی) باشد؛ چرا علوم انسانی و تجربی اگر نتوانند جامعه را اداره کنند، آسیب نمی‌بینند، اما علوم دینی نه؟! چرا برداشت متغیر از جهان هستی و جامعه و سیاست و اقتصاد و... مشکلی ندارد، اما برداشت متغیر از دین مشکل‌ساز است؟ مثلاً چرا اشتباه یک فیزیکدان به خود فیزیک آسیب نمی‌زند، اما اشتباه یک فقیه دینی باید حتماً اشتباه دینی تلقی شود؟ چرا هیچ احمقی ادعا نمی‌کند «چون مادر مقدس است... نباید روز مادر داشته باشیم؟!» یا چون قانون ممکن است مقدس شود، نباید قانونگذاری کنیم! چرا خود خداوند متعال در قرآن نفرموده است «از دستورات من در جامعه اطاعت نکنید و سعی نکنید امر و نهی‌های من حاکم شود... که قداست کتاب من آسیب نبیند؟!» اصلاً این قضایا چه ربطی به مهم‌ترین اختلاف بین تشیع و تسنن دارد؟! چرا تشیع می‌گوید «وجود یک مفسر معصوم کنار وحی ضرورت دارد» وگرنه مثلاً خود قرآن کریم تبدیل به اصلی‌ترین ریشه اختلافات و تفرقه بین مسلمین می‌شود؟! ممکن است برخی از بانکدارها آنقدر احمق باشند که تصور کنند یک متفکر دینی حق ندارد در مورد بانکداری اندیشه کند... اما فقه کی و کجا ادعا کرده بانکداری نباید علمی باشد؟!
اگر دین و دینداری واقعاً ضد رفاه و توسعه‌یافتگی و رشد جامعه است، اصلاً ممکن است از حقیقت برخوردار باشد؟! یعنی نعوذا بالله، واقعاً خالقی که این‌همه کهکشان و آسمان‌ها و زمین و موجودات زنده و... تا ساختار اتم‌ها را آفریده است، نمی‌داند جوامع انسانی چطور باید زندگی کنند؟ یا می‌داند، اما نخواسته است به مردم بگوید؟! آیا نعوذا بالله، چنین خدایی جرأت نداشته است که به مردم بگوید من شما را برای بدبخت شدن در این دنیا آفریده‌ام؟! من 124 هزار پیامبر برایتان فرستادم که «طاقچه» و دکوراسیون خانه‌هایتان را مزین کنم! یعنی امثال مجتهد شبستری می‌فهمند دین نمی‌تواند جامعه را اداره کند و خود خدا و پیامبرش (زبانم لال و هزار بار پناه بر خودش) این را متوجه نشده‌اند؟ یعنی منظور این است که حالا ما در قرآن خودمان گفتیم فقط از خدا بترسید... اما منظورمان این بود که خدا مهربان است و ترسناک نیست... پس فقط از امریکا بترسید و هرچه گفت اطاعت کنید؟! یا چون سعادت ابدی مهم است، لازم نیست به خاطر مخالفت با تن‌فروشی و تجارت سکس و ممنوعیت مشروبات الکلی و... دنیای خودتان را جهنم کنید! یک چنین ادیان مسخره‌ای واقعاً ممکن است حقیقی باشند؟! کدام موجود احمقی ادعا کرده «چون دین مقدس است... برداشت‌های دینی فقها نیز مقدس است؟!» مثلاً کدام مفسر قرآنی ادعا کرده، هرکس مثل من فلان آیات را تفسیر نکند مرتکب «تقدس ستیزی» شده است؟! کدام فقیهی گفته، باقی فقها که با من مخالفند تقدس درک دینی مرا زیر سؤال برده‌اند؟! اگر اختلاف‌نظر فقهی باعث تقدس‌زدایی از دین می‌شد، باوجود این‌همه مجتهد و فقیه مختلف و مراجع دینی متعدد و... چیزی از قداست دینی باقی‌مانده بود؟!
می‌دانم که اکثر ما خیال می‌کنیم در رد سکولاریسم به‌اندازه کافی بحث کرده‌ایم. البته نگارنده این تصور را قبول ندارم، اما فعلاً (چون حجم مطلب بالا رفته است) همین فرض را مبنا قرار می‌دهیم؛ یعنی به‌عنوان‌مثال، فعلاً کاری نداریم که چرا علومی مثل فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی و تاریخ و جامعه‌شناسی و... به‌عنوان «تلاش برای شناخت آفریده‌ها و آیات الهی» همان‌قدر ممکن است از قداست دینی برخوردار باشند که علومی چون فقه و حدیث‌شناسی و رجال و درایه. (که همین دو مورد اخیر، یعنی رجال و درایه اساساً دربرگیرنده مهم‌ترین چهارچوب‌ها و اصول حاکم بر علوم انسانی هستند. از تاریخ گرفته تا صرف و نحو زبان و حتی ادبیات!) پس این‌گونه سعی می‌کنیم جمع‌بندی کنیم:
1: بدون باور به معاد و زندگی ابدی، مفهومی تحت عنوان سعادت معنای چندانی ندارد. یک زندگی کوتاه پر از دردسر و سرشار از گرفتاری‌های گوناگون (فقر، بیماری، جنگ، تبعیض، انواع و اقسام بحران‌های زیست‌محیطی و...) اساساً چه ظرفیتی برای خوشبختی واقعی موجودی مثل انسان دارد؟ باید در یک فرصت مناسب بحث کنیم که چرا وقتی سعادت وجود نداشته باشد، علم یا چیزی تحت عنوان اخلاق نیز خیلی معنا نخواهد داشت. (اخلاق علمی است که از ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها و باید و نبایدهایی بحث می‌کند که بناست انسان را به سعادت برسانند.)
2: وقتی سعادت وجود ندارد، ما با زندگی و دنیایی مواجه هستیم که با رنج‌های مختلف محاصره‌ شده است. رنج‌هایی که فعلاً مجبوریم حداکثر تلاش خودمان را برای رفع و دفع آنها انجام دهیم و زندگی را به «رفاه» برسانیم. بدیهی و ساده‌ترین معنای «رفاه» راحتی و فقدان رنج است. (رنج گرسنگی و تشنگی و بیماری و خانه نداشتن و الی‌ آخر.) رفاه و آسایشی که یک‌تکه چوب خشک، یا یک قلوه‌سنگ نیز شاید در حد عالی از آن برخوردار باشند.
3: در جهان‌بینی‌های دین‌ستیز و دین‌گریز، اعتبار اصلی علم در «احتمال ایجاد رفاه» است؛ اما در تفکر اسلامی و شیعی (به‌واسطه ضرورت سودمندی علم) اعتبار و ارزش ذاتی علم فراتر از موضوع «ایجاد رفاه» است. بله «رفاه» می‌تواند یک مصداق روشن برای معیار «سودمندی علوم» باشد، اما در این رویکرد خود علم (به‌واسطه شناخت آفریده‌ها و آیات الهی در جهان آفرینش) مطلوب ذاتی‌ است.
4: در نگاه رقیب، انگیزه یک دانشمند علوم تجربی در درجه نخست وابسته به ایجاد رفاه برای خودش است؛ در درجات بعدی نیز حداکثر انگیزه او می‌تواند کنجکاوی باشد؛ اما در نگاه دینی (به‌واسطه معاد باوری) حتی تا آخرین‌نفس‌های زندگی می‌توان به علم‌آموزی و گسترش دادن آن
پرداخت...                                                  
                   ادامه دارد...

 

 

جستجو
آرشیو تاریخی