به مناسبت درگذشت پایهگذار و فرمانده گردان زرهی تیپ ۳۳ المهدی (عج)
روایت سردار نیساری از شناسایی و تحویل پیکر شهید حججی
گروه فرهنگی: سردار مدافع حرم مهدی نیساری، کسی که برای شناسایی پیکر شهید حججی به مقر داعش رفت، در شب بیست و یکم ماه رمضان آسمانی شد. به گزارش خبرنگار ایمنا، مهدی نیساری، پایهگذار و فرمانده گردان زرهی تیپ ۳۳ المهدی (عج) و تنها فرد ایرانی بود که برای شناسایی پیکر شهید محسن حججی به یکی از مقرهای داعش رفت؛ عملیاتی که گفته میشود حاج قاسم سلیمانی و سیدحسن نصرالله از بیروت آن را رصد میکردند و پس از آن سیدحسن نصرالله به وی لقب «پهلوان مقاومت» داد. در بخشی از کتاب «سربلند» به مأموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید محسن حججی اشاره شده است. در این کتاب میخوانیم: «بعد از شهادت حججی تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشیها بود تا اینکه قرار شد حزبالله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. قرار بود، حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزبالله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزبالله را هم آزاد کند. به من گفتند: میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟ میدانستم به دل خطر میروم و امکان دارد، داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند، اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم، خودم و یکی از بچههای سوری به نام حاج سعید از مقر حزبالله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحهاش ما را میپایید. پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را به ما نشان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم، از درون آتش گرفتم. مثل مجسمهها خشک شدم. به حاج سعید نگاه کردم و گفتم: من چه طوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن قطعه قطعه شده! بیاختیار به سمت فرد داعشی رفتم، عقب رفت و اسلحهاش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: پستفطرتا، مگر شما مسلمون نیستید؟! مگر دین ندارید؟! پس سر این جنازه کو؟! دستهایش کو؟!» حاج سعید حرفهایم را برای آن داعشی ترجمه میکرد. داعشی برای آن که خودش را تبرئه کند، میگفت: این کار ما نبوده، کار داعش عراق بوده. دوباره فریاد زدم: کجای شریعت محمد (ص) آمده که اسیرتان را اینطور قطعه قطعه کنید؟! داعشی به زبان آمد، گفت: تقصیر خودش بود. از بس حرص ما را درآورد. نه اطلاعاتی به ما داد، نه گفت، اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی به ما کرد که از خونش بگذریم، فقط لبخند میزد! پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: ما باید این پیکر را برای شناسایی دقیق با خود ببریم. اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: فقط همینجا. نمیدانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش میخواست ما را فریب بدهد. در دل به حضرت زهرا (س) متوسل شدم، گفتم: بیبی جان خودتان به ما کمک کنید، خودتان دست ما را بگیرید. خودتان یک راه چاره به ما نشان بدهید. یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن ناگهان فکری به ذهنم رسید. خودم را روی جنازه خم کردم و در یک چشم بههمزدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاجسعید اشاره کردم که برویم. از صمیم دل خدا را شکر کردم که توانستم بدون آنکه آن فرد داعشی متوجه شود، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه