از لحظه لحظه زندگی‌ام لذت برده‌ام


ادامه از صفحه 13
به یاد دارم پدرم می‌گفت تو کار موسیقی مدرن انجام می‌دهی و در ایران کسی علاقه‌مند به این کار نیست که به نظر من تصور اشتباهی بود و من ثابت کردم موسیقی مدرن علاقه‌مندان بسیاری دارد به شرط آنکه امکان ارائه آن فراهم شود.
 و بعد آن نادر مشایخی سال های بسیار به‌دنبال موسیقی مدرن بود و در این باره تلاش‌های بسیاری کرد چرا که براین نظر است اگر امکانات مهیا باشد جامعه پذیرش چنین موسیقی‌هایی را دارد و آنهایی که می‌گویند این موسیقی گنجایش ندارد حتی از دوران «بارتوک» یا «مالر» پا فراتر نگذاشته‌اند و چون به‌صورت آکادمیک آموخته‌اند نخواسته‌اند خود را با صدا مشغول کنند و زیبایی آن را درک کنند. این درحالی است که موسیقی یک ابزارفرهنگی است با آن می توان جنبه های مختلفی از گذشت زمان را ارائه داد.
 مشایخی علاوه بر آموختن ساز پیانو، رهبری ارکستر را هم اینگونه تجربه کرده است و از خاطرات آن روزها می‌گوید: «نخستین بار که در کلاس رهبری ارکستر شرکت کردم استادم متعجب به من نگاه کرد و گفت رهبری را پیش‌تر از کجا آموخته‌ای! گفتم از هیچ‌کس و تنها با دیدن کنسرت‌ها می‌توانم اینقدر با علاقه و عشق رهبری کنم. من تمام کنسرت‌های موسیقی کلاسیک را که در تالار رودکی برگزار می‌شد رفته بودم. آنقدر علاقه داشتم که اگر آن برنامه چهار اجرا داشت بازهم همه آن برنامه‌ها را می‌رفتم.
آن زمان در طبقه هفتم تالار رستوران بسیار شیکی بود که اغلب برای صرف قهوه به آنجا می‌رفتم و این رفت و آمد‌ها ادامه داشت تا آنکه با یکی از گارسون‌های آنجا آشنا شدم و به من گفت برایم بلیت نیم بها تهیه می‌کند بسیار خوشحال بودم.
آن روزها هر سه هفته یک اجرای کنسرت بود و اغلب رهبران شناخته شده و با تجربه‌ای چون فرهاد مشکات و... به اجرای کنسرت می‌پرداختند و درکنار آن اپراها و باله هم برگزار می‌شد.
 البته عمه‌ها و عمو‌هایم نیز بسیار علاقه‌مند به آثار موسیقی کلاسیک بودند و بعد‌ها من را با صفحه فروشی بتهوون آشنا کردند. مدیریت آن صفحه فروشی را عباس چمن آرا برعهده داشت که به عباس بتهوون مشهور بود. آنجا دیگر پاتوق من شده بود و هر دو روز یک بار به آنجا سر می‌زدم. آن زمان از دبیرستان خوارزمی که در خیابان انقلاب مقابل دانشگاه تهران بود تا آن صفحه فروشی این مسیر را طی
 می‌کردم.
 4 قرون پول رفت و آمدم بود دو زار بلیت رفت و دوزار بلیت برگشت اما بعضی اوقات پیاده می‌رفتم تا همان یک مقدار پول را برای خودم جمع‌آوری کنم وغذا هم نمی‌خوردم و پول‌هایم راجمع می‌کردم تا به 50 تومان می‌رسید و یک صفحه می‌خریدم. در طبقه اول بتهوون آثار موسیقی کلاسیک به فروش می‌رسید. یک روز عباس بتهوون به من گفت یک صفحه جدید آمده شاهکاره باید حتماً گوش کنی. درحال شنیدن بودم متوجه شدم صدای کر می‌آید که به نظرم فالش بود، صفحه را برداشت و موسیقی قطع شد اما همچنان صدای کر ادامه داشت و بعد دیدم مردم در خیابان درحال شعاردادن هستند، اولین تظاهرات ضد شاهنشاهی بود اگر اشتباه نکنم سال 56 بود و برپایی چهلم شهدای قم در شهرهای مختلف ایران. باور نمی‌کردم و گفتم مگر از این مردم برمی‌آید! از درمغازه که بیرون آمدم پایم به باتوم شکسته‌ای برخورد کرد و آن زمان متوجه شدم آری انقلاب شده است...
از آن روزها سال‌های بسیاری گذشته و نادر مشایخی در سن 61 سالگی آرزو می‌کند هر کسی بر اساس توانایی‌اش سر جای خود کار کند. می‌گوید من مانند کرم خاکی هستم عضلات بدن کرم به گونه‌ای است که تنها می‌تواند رو به جلو حرکت کند و احتیاجی به امید ندارد تنها همان مسیر را ادامه می‌دهد... من نیز از هر روز زندگی‌ام لذت برده‌ام و خوشبختم و می‌گویم به‌دنبال خواسته‌ای نباشیم که امیدی به دست یافتن آن نیست.



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7278/14/535940/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها