هشت از هشت
گرمتر بتاب
نوشته گلبو فیوضی
خورشید فیلم طبقه است. فیلم آدمها، بچهها، شهر، خیابانها، بیمارستان، بچهها، مترو، دستفروشها، از دستدادنها، بچهها. بله، خورشید بیشتر از همه، فیلم بچههاست. فیلم تقلای طبقهای که هنوز بزرگ نشده، فرسودهاند. روایتی که بدون بزرگنمایی یک اتفاق یا دورهای، داستان طبقهای را تعریف میکند. شاید برای همین است که توی ذوق نمیزند. ترحم نمیگیرد.
مجید مجیدی بعد از بلندپروازیهای سالیان اخیر که به پروژه میلیون دلاری محمد(ص) و فیلمسازی در هند با عوامل غیرایرانی ختم شد، فیلمهایی در حالوهوایی متفاوت از آثاری که او را بهجایگاه امروزش رسانده بود، حالا باز به خودش بازگشته. به آن تردی و لطافت سکانسهایی که وقت تماشا بیهوا میبینی بغضی گلوت را چسبیده و باید کمی روی صندلی جابهجا شوی تا پای سرنوشت آن کاراکتر، مثل همه، زار نزنی. بچههای این فیلم کودکان کاری هستند که خودشان را خیلی درستتر از خودشان بازی کردهاند. سرد و تلخ اما همچنان امیدوار و مصمم.
بچههای فیلمهای مجیدی از «بچههای آسمان» تا دخترک فیلم «باران» تا این بچههای «خورشید» همه به شکل باورپذیری خودشان هستند. آنها قلدری و بیکسی را همان اندازه بلدند که مهربانی و مراقبت را. بچههای بدسرپرستی که خیلی زود آموختهاند باید هم از خودشان مراقبت کنند و هم از برادر و خواهر کوچکتر- بزرگتر و حتی گاهی از والدینشان. بچههایی که باید پول دربیاورند. از هر راهی که بلد هستند باید پول دربیاورند.
اما اینکه «خورشید» بازتاب یک طبقه است، با اینکه فیلم خوبی از کار درآمده باشد، دو اتفاق مجزاست. در روایت منطبق با واقعیت داستانهایی این چنینی، چیزی که توی ذوق میزند و فیلم را به ورطه باورناپذیری میبرد اغراق و فریاد زدن است. مجیدی فریاد نمیزند. داستان تعریف میکند. او داستان طبقهای را میگوید که زیر پوست شهر بیصدا برای زندگیشان میجنگند.
لحظه محبوب من؟ سکانس بالارفتن بچهها از دیوار مدرسه به دستور مدیر. کاری که تا آنجای فیلم در مذمتش بسیار سخن رفته بود اما وقتی پای مقابله با سرمایهداری وسط میآید طبقه فرهنگی به آن طبقه فرودست خودش نیاز پیدا میکند. کودکان کار که خیلیشان تا ته خط رفتهاند با پدرانی معتاد و مادرانی که شاید در بیمارستان بستری باشند، با توان تحمل بالایی که دارند، خیلی کارها را انجام میدهند. بچهها و مسئولان مدرسه پشت در ماندهاند و وقتی مدیر میبیند حرف زدن جواب نمیدهد، به بچهها میگوید دیوار را بالا بروند. تصویر غریبی است. کیفهایی که به هوا پرتاب میشود و دیوار و نردههایی که مملو از بچههاست. بچههایی که اگرچه اسمشان بچه کار است اما شادی را دوست دارند، ورزش میکنند و استعداد درخشان دارند اما تنها گناهشان این است که محکوم طبقهاند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه