نگاهی به سفرهها و خوراکهای رایج برخی اقوام ایرانی
مــزهها و مــرزها
لیدا ایاز
هر منطقه ای در دنیای ما سفره ها و چاشنی ها و چشیدنی های خاص خودش را دارد و ساکنان هر یک از این مناطق به مزه ها و چشیدنی های خاص خاک خودشان خو گرفته اند. بهطور مثال بهعنوان یک گیلک باید بدانید که زیتون، رب انار، انواع ترشی همچون هفت بیجار، دلار یا نمک سبز و گردو باقالی و خاویار در سفره گیلان چه اهمیتی دارد و اگر هر کدام از این غذاها یا مزهها در سفره نباشد سفره گیلانی کامل نیست. همین رسم بهطور قطع در تمام سفرههای استانها، قومها و مناطق بزرگ و کوچک سرزمین پهناور ایران وجود دارد و مزههای بی شماری که هرکدام نماد خاک و فرهنگ آن منطقه است. اگر وارد آشپزخانه هرکدام از اقوام ایرانی شوید با انواع مختلفی از مزه ها، طعم دهندهها، چاشنیها و غذاهایی مواجه میشوید که مخصوص همان منطقه خاص است که در غذاهای اصلی مورد استفاده قرار میگیرد.
در این گزارش قصد داریم بهطور مختصر به مزههای مختلف برخی استانهای کشور اشاره کنیم.
گیلان
گیلان بهشت غذاست و به این علت اگر طوماری از نام مزهها و غذاهای آن تهیه کنیم باز هم جایی برای اضافه کردن به این فهرست وجود دارد. زیتون پرورده، سیر ترشی، سبزیهای معطر حتی خوردن برخی میوهها مثل هندوانه، انگور و خربزه همراه با غذا در این استان بسیار مرسوم است. شاکله اصلی غذاها در گیلان از سبزیجات و تخم مرغ و ترشیجات است.
چهارمحال و بختیاری
گردو و بادام از جمله مواد غذایی است که در غذای مردم در استان چهارمحال و بختیاری استفاده میشود بهطوری که پلو گردو یکی از غذاهای این استان است. تره کوهی نیز در این استان از سبزی های پر مصرف است همچنین کشک نیز در انواع غذاها استفاده میشود. لبنیات تازه که از تولیدات دامداریهای محلی است از جمله مواد فراوان در سفره های مردم در چهارمحال و بختیاری به شمار میرود.انواع پنیرهای تازه از دامهای محلی تا شیر و ماست و دوغ و روغنهای طبیعی.
کردستان
در کردستان ریواس و کنگر به وفور یافت میشود و از سبزیجات معطر باید از پونه، کاکوتی، گزنه و برگ شلغم یاد کرد که در بسیاری از آشهای این منطقه و غذاها استفاده میشود. روغن حیوانی در این استان یک ماده غذایی معروف است. همچنین نوعی گیاه در این استان روییده میشود که گیلاخه نام دارد. گیاه گیلاخه دو قسمت پیازچه و برگ دارد و پیازچه آن منبع غنی فیبر است.
خوزستان
خوزستان یکی از مناطق متنوع از نظر غذایی در ایران است و در مناطق جنوبی بویژه خوزستان مردم بسیار به غذا و آنچه طبخ میکنند اهمیت میدهند. وجود ادویههای متنوع یکی از ویژگیهای مهم غذایی مردم در خوزستان است که به خاطر نزدیک بودن به دریا و استفاده از ماهی در تهیه غذا مورد استفاده قرار میگیرد. ادویه هفت مزه یکی از بهترین چاشنیها برای مزه دار کردن غذاهاست که در هر آشپزخانه جنوبی یافت میشود.
خراسان
قروتی یا کشک و همچنین مواد لازم برای تهیه آش از جمله مواد غذایی است که در میان مردم هر سه استان خراسان (شمالی، رضوی و جنوبی) رواج دارد. آش از غذاهای مخصوص مردم این منطقه است. همچون استانهای جنوبی در مناطق شرقی ایران نیز استفاده از ادویه برای مزهدار کردن غذاها معمول است بنابراین در کابینتهای آشپزخانه در استانهای خراسان به وفور میتوانید انواع ادویه ببینید. زرشک، آلوهای غذایی و زعفران از دیگر مواد مخصوص این منطقه است. نوعی سبزی کوهی به اسم چریش نیز در این مناطق میروید که ظاهری شبیه به تره دارد و در بهار به وفوردیده میشود. این سبزی در آشهای مخصوص این استان استفاده میشود.
سیستان و بلوچستان
یک نوع خاص از کشک به اسم کشک زرد در میان بومیان سیستان و بلوچستان رایج است که قدرت فوقالعادهای برای نیرو بخشی در بدن دارد. این کشک در روزهای سرد سال و در وعده صبحانه خورده میشود. ادویه آچار مختص مردمان این دیار است و جزء اصلی آبگوشت زابلی است. این ادویه ترکیبی جالب از گندم، زیره، گشنیز، تخم شوید، زردچوبه، پیاز و نمک است. آچار به شکل یک خمیر دایره وار در میآید و در نهایت با یک تکه نخ این دایرهها آویزان شده و در مقابل آفتاب خشک میشود. همچنین خرما از مواد غذایی رایج این استان است که با آن غذایی بهنام لندو هم پخته میشود.
مریم مقدسی
نزدیک به یک قرن از عمرش میگذرد. روزهای تلخ و شیرین زیادی دیده است. بسیاری در دل سالنهایش بالیدهاند و قد کشیدهاند و شدهاند بهترینهای موسیقی و تئاتر و سینمای این کشور، تئاتر نصر را میگویم، چشم و چراغ لاله زار. لالهزاری که این روزها احوال خوشی ندارد. بنای تاریخی تئاتر نصر اما مدتی است به نجات از فراموشی در میان همهمه خیابان امیدوار شده است.
سال 96 بود که بعد از خرید خانه دوران قاجاری اتحادیه، شهرداری تهران تئاتر نصر را هم از کمیته امداد خریداری کرد و گفت قصد دارد آن را تبدیل به موزه هنرهای نمایشی ایران کند. همه چیز بعد از خبر خرید بنا، مسکوت شد. تا فروردین 98 که خبر باز شدن دوباره درهای تئاتر نصر به روی مردم، جزء خبرهای خوب شهر شد. بازدید از این بنای تاریخی که در هر قدم میشد نشانههایی از تئاتر و هنر و نمایش و موسیقی را در آن مرور کرد، شوقی بغض آلود را به تجربه ناب بازدیدکنندگان اضافه میکرد. سقف های زیبای بنا پوشیده از تارهای عنکبوت بودند و صندلیهای پر قصه آن تسلیم غبار زمان، زیر تمام غبار آلودی این بنا اما تاریخی نشسته بود. هر چه بود، فروردین ماه امسال تئاتر نصر نفسی عمیق در لاله زار را تجربه کرد، نفسی که جانش را تازه کرد.
مسئولان سازمان زیباسازی وعده دادهاند که تا خرداد 99 موزه را افتتاح میکنند. موزهای برای مرور تاریخ تئاتر و نمایش در ایران و حالا میشود امید بست به لاله زار و جان یافتن دوباره فرهنگ در این خیابان پر هیاهو که دیگر نمادی از فرهنگ و هنر در آن باقی نمانده است.
تئاتر نصر را در خیابان لاله زار روبهروی خیابان بوشهری با سردر زیبا و ماندگارش میتوان شناسایی کرد. به نظر میرسد آینده برای این بنا خبرهای خوبی در چنته دارد.
احسان رستمی پور
پرواز شروع میشود؛ درست پیش از اینکه کسی در بلندگوها بگوید کمربند ایمنی را ببندید، پشتی صندلی را به حالت عادی برگردانید و بهعلامت نکشیدن سیگار در طول مسیر توجه کنید. از پس شیشه ماشین به جای خیابان و ماشینها، آسمان آبی نقش میبندد و تیغه نور آفتاب که از لای ابرها سرک کشیده است. انگار داری از کوچه پرواز میکنی و آرزوی پریدن از خیابانها، ترافیک و دود و دم را به واقعیت بدل کردهای. ترس هم دارد؛ شبیه حال خلبان تازهواردی است که استرس جان صدها مسافر چهارستون بدنش را میلرزاند. باید فرمان را سفت و مستقیم نگهداری و بیآنکه چیزی جز آبی آسمان و پرندههای در حال پرواز را ببینی، به راهنمای پای پرواز هم گوش بدهی. یک غفلت چند سانتیمتری در فرمان میتواند به فاجعه بینجامد و آدم در رؤیای پریدن، سقوط کند و حتی جانش را از دست بدهد. دقیقاً آنجا که انگار اوج ماجراست، انگار واقعاً قرار است با ماشینت پرواز کنی، کسی از بیرون داد میزند که «حله، دستی رو بکش. بپر پایین.» و ناگهان فرود آغاز میشود و ماشین ارتفاعش را کم میکند. دوباره کوچه و ماشینها نمایان میشود و رؤیای پرواز با ماشین میماند برای بعد.
اولین برخورد من با کفیها به بازیهای کامپیوتر برمیگردد، آن زمانی که در بازی با خودرو واقعاً از روی کفیها میپریدیم و پرواز میکردیم. بعدتر کفیها نماد جاده بودند که خودروها را میبردند و گاهی ماشینهای خاص رویشان ما را دقایقی مشغول میکرد. با این حال، هر بار میدیدم ماشینی بهدلیل خرابی یا تصادف بار کفی شده، برای صاحبش ناراحت میشدم. کفیها برایم نماد خودروهایی شده بود که هیچوقت به مقصد نمیرسد و باری بر دوش صاحبانش هستند.
اینها همه قبل از دفعه اولی بود که پشت فرمان خودرویی بدون موتور نشستم و وینچ (همان دستگاهی که خودرو را با سیم میکشد) من و فولکسم را به روی کفی کشید. حس پریدن و ترس از حادثه ناگهانی خوب بر جانم نشست. باید بعدش چهارتا فحش نثار خودم میکردم اما درواقع لذت عجیبی حس کردم. این فولکس و طبیبش در این رفاقت نقش ویژهای دارند. مکالمه من با طبیب فولکسمان همیشه به یک جمله ثابت ختم میشود: «بنداز رو کفی بیارش.».
بعد از این جمله، من لبخندزنان شماره چهاررقمیای را میگیرم، کفی خبر میکنم و دوباره آرزوی پرواز کردنم درست در نقطه اوج ناتمام میماند.