ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گزارشی از گفتوگو با عاشیق حسن اسکندری به بهانه تجلیل از مقام هنری او در سی و پنجمین جشنواره موسیقی فجر
خود را وامدار موسیقی فولکلور میدانم
گفتوگوها: ندا سیجانی
«سالها با موسیقی گریه کردم و خندیدم و آن رسالتی که بهگردن داشتم تا آنجا که در توانم بود به سرانجام رساندم و حالا در سن 72 سالگی کاملاً خوشبختم.» صحبت از عاشیق حسن اسکندری است، خنیاگر موسیقی عاشیقی، شاید خیلیها با نام و هنر او بیگانه باشند اما تاریخ موسیقی ایران او را خوب میشناسد و به حافظه سپرده است. عاشیقها را میتوان در نام و هویت شان جستوجو کرد؛ بیادعا و فارغ از هر رنگ زمانه؛ هنرشان پرورش یافته دامان طبیعت است. عارفان نغمهسرا که پلی بین گذشته و آینده هستند و داستانهای تلخ و شیرین روزگار را با ساز و آواز زمزمه میکنند. سازشان بالابان، قاوال و قوپوز است و آوازشان منظومههای حماسی، عاشقی و اساطیری و وارث یکی از غنیترین بخشهای ادبیات و فرهنگ شفاهی دنیا، اگرچه امروز در کوچه پس کوچههای روستاها و شهرهای تبریز کمتر صدای عاشیقی شنیده میشود اما این موسیقی با وجود استادان بازمانده از گذشته هنوز زنده است و نفس میکشد. استاد حسن اسکندری از عاشیقهای مشهور آذربایجان شرقی است او در معرفی هنرش سالهای بسیاری تلاش کرده است. کنسرتهای او ازسال ۱۳۵۵ در دانشگاههای ایران پا گرفت و تاکنون هم ادامه دارد. قراراست در سی و پنجمین جشنواره موسیقی فجر علاوه بر اجرای موسیقی درآخرین روز جشنواره از مقام هنری این هنرمند تجلیل به عمل آید. هنرمندی دارای نشان درجه یک هنری و نشان تبریز که حضورش در جشنواره موسیقی فجر به سال ۱۳۶۴ میرسد، همان سال نخست این جشنواره که بههمراه چند عاشیق دیگر به جشنواره فجر دعوت شد؛ و این آغازی بود بر ارجگذاری به موسیقی عاشیقی، از آن پس او و گروهش در همه جشنوارههای فجر حضور یافته و جوایزی دریافت کردند.... از جشنواره موسیقی فجر بیش از 30 سال می گذرد و بعد از سالها این بار نوبت عاشیق حسن اسکندری است.
«دوم بهمن سال 1326 درروستایی بهنام اوزومکاللا (از توابع محال اوزومدیل شهرستان ورزقان) به دنیا آمدم، روستایی سرسبز دردل جنگل های ارسباران. پنج ساله بودم که مادرم را ازدست دادم اما با وجود مشکلات بسیار و شرایط سخت آن دوران، توانستم تا کلاس سوم ابتدایی در روستاهای همجوار محل زندگیام تحصیل کنم تا آنکه در 9 سالگی(سال 1335) به همراه خانواده به تبریز نقل مکان کردیم و دراین شهر بزرگ به هنر زیبای قالیبافی مشغول شدم؛ از همان سالها به موسیقی علاقهمند بودم و گهگاهی آواز میخواندم، ناگفته نماند این صدای خوب را از پدرم به ارث برده ام.... اما شرایط سخت زندگی همچنان گریبانگیر ما بود و کار در آن کارگاه فرشبافی کفاف زندگیمان را نمیداد تا آنکه تصمیم گرفتیم به تهران نقل مکان کنیم. سال 1343 به تهران آمدیم و به مدت 5سال ساکن پایتخت بودیم، در یک نانوایی کار میکردم و در همان تهران تشکیل زندگی دادم و ازدواج کردم که حاصل آن 3 پسراست. فرزندانم علاقهمند به موسیقی هستند و هر کدام به زیبایی ساز مینوازند و در آموزشگاههای موسیقی به تدریس مشغول هستند.موسیقی عاشیقی در تبریز بسیار مورد توجه است و عاشیقهای جوان همچنان میراث دار گذشتگان هستند... ناگفته نماند علاوه بر موسیقی عاشیقی با موسیقی دستگاهی هم بخوبی آشنا هستم.
سال 1345 با تشویق و یاری دوستانم توانستم درآموزشگاه موسیقی با نام «ایران پویا» ثبتنام کنم و به مدت دوسال زیر نظر استادم فاریا، ردیفهای موسیقی ایرانی را آموختم. سال 1348 به تبریز برگشتم و یکسال بعد از آن زمان تصمیم گرفتم موسیقی عاشیقی را بهصورت حرفه ای دنبال کنم، ابتدا دف و دایره مینواختم و بعد آن زیر نظر استادان بزرگی چون عاشیق رسول قربانی، عاشیق علی بخشی، عاشیق عزیز شهنازی و... قاوال نوازی و آواز خوانی را آموختم و این سرآغازی بود برای عاشیقی و عاشق شدن من...»
عاشیقها خنیاگرانی با آواها و نواهایی با ترنم هستند که با الهام از طبیعت از باورها و قهرمانیها سخن میگویند و عاشیق حسن اسکندری یکی از همان قهرمانان و آفرینشگر موسیقی عاشیقی است. عاشیق حسن، علاوه بر اجرای موسیقی عاشیقی، دیوانی مشتمل بر آثاری چون قوشماها، گرایلیها و تجنیسها و... منتشر کرده و همچنین خالق مولودیهای زیبایی چون «ساز لایلاسی»، «میصریگولو»، «آذری»، «مجنون دردی»، «آغاخان گرایلیسی»، «کرم گلدی» و...بوده که درعاشیقی به آن «هاوا» گفته میشود.
سینه او گنجینه داستانهایی است که هر کدام برگی از تاریخ موسیقی عاشیقی بوده، از داستان حماسی «کوراوغلو» و از پهلوانیهایش که در آذربایجان و در دنیا شهره شد و از منظومههای عاشقانه چون عاشیق غریب، عاشیق کریم و... سخن میگوید و این داستان را تا به امروز سینه به سینه نقل کرده است...عاشیق حسن خود نیز دستی در داستان سرایی دارد و آثاری همچون «آیلار و ائلدار داستانی» و «عاشیق قشم گوروشو» به روایت درآورده است. او همچنین خاطرات خود را در قالب نظم و نثر و به شیوه داستانهای فولکلوریک آذربایجانی نوشته که به مناسبت شصتمین سال تولدش منتشر شد. به گفته استاد حسن اسکندری امروزه هم عاشیقها، داستانهای بسیاری میگویند اما ماندگاری ندارد وسرانجام رو به داستانهای قدیمی میآورند البته این داستانها بیشتر در مراسم جشن و عروسی خوانده میشود که مضمون آن اشعارعاشقی است اما عروسیها هم دیگر فرصتی برای این داستانها نیست.
عاشیق حسن سال 1376 یک آموزشگاه موسیقی در تبریز راهاندازی میکند و آموختههای خود را در اختیار نسل آینده موسیقی آذری قرار میدهد. او هم تدریس آواز داشت و هم ساز، البته حدوداً 4-3 سالی است که دیگر توانایی آموزش دادن را ندارد و به گفته خودش در این سن و سال همچنان موسیقی را کنار نگذاشته و گهگاهی کنسرت برگزار میکند و جسته گریخته به جمعآوری آلبومهای موسیقی هم میپردازد و تا به امروز 24 آلبوم منتشر کرده است، آثاری چون« لیلی و مجنون» ، «دئییشمه»، «عاشیق ماهنیلاری»، «عاشیق قشمین خاطرهسینه»، «شئیور» و... و «حیدر بابا» که به یاد این شاعر بزرگ این آلبوم را منتشر کرد. هرچند به گفته خودش هیچ گاه فرصت دیدن شهریار سخن را نداشته اما به سبب ارادت ویژه به او، بعد از فوتش اشعارشان را جمعآوری کرد و در قالب یک آلبوم به گوش همگان رساند.
موسیقی عاشیقی با قدمتی بسیار، ریشه درزبان موسیقی آذربایجانی دارد. این موسیقی در دنیا هم شناخته شده است؛ بهعنوان مثال در موزه لوور فرانسه مجسمههایی با شمایل عاشیقها وآلات موسیقی آنها قرار دارد که به ۷۰۰۰ سال پیش برمیگردد. اما این موسیقی در زادگاه و خاستگاه خودش با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کرده و حتی بعد از انقلاب به مدت 10 سال ممنوع شد. ناگفته نماند پیش از انقلاب هم محدودیتهایی برای موسیقی عاشیقی وجود داشت.
عاشیق حسن میگوید: «موسیقی عاشیقی در مراسم عروسی و جشنها اجرا میشود بنابراین در سالهای ابتدایی انقلاب بهدلیل فضاهای بازمانده از جنگ و حال و هوای آن دوران، موسیقی را محدود کردند و اجرای موسیقی عاشیقی ممنوع شد. آن زمان میگفتند ما موسیقی را همراه با شاه از مملکت بیرون کردیم. بنابراین نباید اجرا و شنیده شود. ناگفته نماند تاوان و تعهدهای بسیاری هم دادهایم چرا که با تمام این مخالفتها و ممنوعیتها همچنان در مراسم عروسی، موسیقی خود را اجرا میکردیم اما هر شب کمیته ما را میگرفت و مجبور به تعهد بودیم و دوباره همان کار تکرار میشد البته بیشتر اصرار مردم بود، میگفتند ما با کلی قرض توانستهایم برای فرزندانمان عروسی بگیریم و این خواهش را داریم در مراسم ما شرکت کنید.... نمیدانم دلیل این مخالفتها و ممانعتها چه بود چرا که موسیقی عاشیقی موسیقی اصیل و فولکلور ایران است و بهتر بود در حفظ آن تلاش میکردند نه در از بین بردنش. خلاصه آنقدر سختی کشیدهایم تا به امروز و این جایگاه رسیدهایم.»
او بیان میکند: «خیلی خوشحالم که جوانان امروز موسیقی اصیل و بویژه موسیقی عاشیقی را دنبال میکنند البته چون برگزاری مراسم عروسی کمتر شده در مقابل موسیقی عاشیقی هم کمتر به گوش میرسد و براین نظرم که زمان آن رسیده که مسئولان فرهنگی توجه بیشتری به این موضوع داشته باشند و از موسیقی عاشیقی حمایت کنند و ما را فقط با وعده دادن دلگرم نکنند؛ شاید هم خیلی دیر شده است و میراثداران این هنر دیگر در بین ما نیستند...»
عاشیق حسن اسکندری در طول فعالیت هنری خود، کنسرتهای بسیاری در داخل و خارج از ایران برگزار کرده است از شیراز، اصفهان، مشهد، کیش گرفته تا کشورهایی چون جمهوری آذربایجان، ژاپن، آلمان، انگلستان، فرانسه، هلند، چین، ازبکستان، قزاقستان، اسلواکی، اتریش، اسلوونی، مجارستان، چک، ترکیه و... او در مورد آشنایی کشورهای مختلف با ساز و آوازموسیقی عاشیقی میگوید: «در خارج از ایران توجه بسیاری به موسیقی است حتی برنامهریزی بسیار منظمی دارند. من دوبار به ژاپن سفر کردهام و در کنار دیگرعاشیقهای ایران، 18 کنسرت در این کشور برگزار کردهایم و مردمانشان کاملاً با موسیقی عاشیقی آشنا هستند. کشور چین و آذربایجان هم دارای موسیقی عاشیقی است و تفاوتشان با موسیقی عاشیقی ایران در موضوع داستانها و فرمساز آنها است. من بعد از انقلاب دو بار به باکو سفر کردم و بعد از آن دیگر نرفتم.در آنجا عاشیقهایی را دیدم که قسم میخوردند موسیقی عاشیقی از تبریز به آنجا آمده است. البته عاشیقی در ایران تنها مختص به تبریز نیست بلکه در مشهد، زنجان، شیروان، قزوین و... هم موسیقی عاشیقی روایت میشود». او در ادامه افزود: «اگر مسئولان از موسیقی ما حمایت کنند موسیقی عاشیقی ایران قطعاً بهتر از کشور آذربایجان خواهد بود.» عاشیق حسن از خاطرات خود در ژاپن میگوید و تعریف میکند:«قرار بود جشنوارهای در آنجا برگزار شود و یک نوار کاست به من دادند و گفتند باید این موسیقی را اجرا کنم، آن زمان با نتنویسی آشنا نبودم بنابراین با کمک دوستانم توانستم از روی نت تمرین کنم و به مدت یک ماه پیش از شروع برنامه این موسیقی را اجرا میکردم.» بهگفته او موسیقی عاشیقی امروز از طریق نتنویسی آموزش داده میشود و برای علاقهمندانی که سواد چندانی ندارد همچنان بهصورت سینه به سینه است. عاشیق حسن حدوداً 90 آهنگ نوشته است اما شرایط بوجود آمده آن روزگار مانع از آن شد که بهصورت نت در کتابی به چاپ برسد و امروز هم بهدلیل گرانی کاغذ توان مالی این کار را ندارد و صد افسوس... بعد از عاشیق حسن و دیگر بزرگان موسیقی عاشیقی، دیگر چگونه میتوانیم این موسیقی را حفظ کنیم و در کدام سینه باید آن را جستوجو کرد! آن هم در شرایطی که موسیقی عاشیقی بهنام جمهوری آذربایجان در یونسکو به ثبت ملی رسیده و فرزند متولدشده ایران صاحب شناسنامهای دیگراست...
گروه عاشیق حسن اسکندری سال 1370 در جشنواره موسیقی آوینیون فرانسه بهعنوان گروه برگزیده شناخته شد، جشنواره ای هنری و از قدیمیترین جشنوارههای فرانسه که در سطح جهان هم شناخته شده است. او تعریف میکند:«ماه محرم بود و دو روز بعد از دهه عاشورا، حساسیتهای بسیاری بود و به سختی توانستیم از ایران خارج شویم. خانمی از کشور فرانسه دوبار به تبریز آمده بود و گفت شما باید حتماً در این جشنواره شرکت کنید اما با وجود تلاشهای بسیار موفق نشدیم شما را بهصورت مستقیم از ایران به فرانسه ببریم. بنابراین مجبوریم از باکو اقدام کنیم. 450 نفر از ایران به فرانسه رفتیم در آنجا اتفاقات بسیاری افتاد. یادم میآید یک روز بارانی بود و نوبت اجرای گروه ما که به یک سالن سرپوشیده رفتیم، خانمها و آقایان در کنار هم نشسته بودند. به ما گفتند هنگام اجرا باید روی صحنه حرکت داشته باشید اما سرپرست گروه مخالفت کرد چرا که بهخاطر حضور خانمها معذوریتهایی بود و همین موضوع مشکلاتی را به وجود آورد تا اینکه سرانجام نظر آنها مورد قبول قرار نگرفت...»
«آراز آراز قان آراز» - به یاد صمد بهرنگی - از اجراهای جالب عاشیق حسن است؛ سرودی بر مبنای یک افسانه محلی از بهمن زمانی که داستان بعد از غرق شدن صمد بهرنگی را روایت میکند. بهرنگی داستاننویس، مترجم و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی بود. او در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز و در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. بهرنگی در روستاها درس میداد اما روایتهای متعددی درباره مرگ او گفته شده است اما آنچه که شاید موثقتر باشد این است که «بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک کشته شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند... حدود یک ماه قبل از این حادثه، کتاب ماهی سیاه کوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود.» و آراز آراز... نام او را زنده نگاه داشته است.
عاشیق حسن اسکندری علاقهمند به همه ژانرهای موسیقی است و همچنان عاشقانه به موسیقی میپردازد. او میگوید: «موسیقی ایرانی گنجینه ای است که نباید پنهان بماند بلکه باید به هویت اصلی خود بازگردد تا میراث گذشتگان را به گوش فرداها برسانیم.»
عاشیق حسن اسکندری با گذشت سالها سابقه کاری در ارائه موسیقی فولکلور آذربایجان این روزها گلایهمند است، گلایه از قانونهای نابجا ونانوشته که حال در این سن و سال دست و پاگیر او هم شده است. میگوید:«چندی پیش در شهر تبریز اجرای کنسرت داشتم اما بخش نامه ای را نشانم دادند که تعجب کردم؛ دراین بخش نامه آمده بود باید 10 درصد از هزینه برگزاری کنسرتهایم را به خزانه دولت واریز کنم... شما بگویید مگر هنرمندان موسیقی نواحی چقدر درآمد از کنسرت کسب میکنند که مالیات هم پرداخت کنند! به آن شخص گفتم این قانون باید برای موسیقیهای پردرآمد و کسانی باشد که از تهران به شهرستانها میآیند تا کنسرت برگزار کنند نه ما که هیچ حمایتی نداریم! قبول نکرد و به من گفت سالنی را که قرار است کنسرت برگزار شود معرفی کنم تا تعداد صندلیها را بشمارند و براساس تعداد صندلیها تخمین زدند چه مبلغی بلیت فروشی خواهیم داشت و هزینه 10 درصد را برآورد کردند.
تعداد اعضای گروه ما 10 نفر بود و کرایه سالن حدوداً 3 میلیون تومان و 3میلیون تومان هم باید بابت صدابرداری پرداخت میکردیم تمام این هزینهها را که حساب کردیم و با خوشبینانهترین حالت که تمام بلیتها هم به فروش میرسد شاید نفری یک میلیون تومان برای هرکدام ما باقی میماند آن هم بدون پرداخت 10 درصد. بنابراین تصمیم گرفتیم دیگر کنسرتی برگزار نکنیم و این ظلم بزرگی بود که به موسیقی نواحی ایران شد...»
گفتوگو با مظفرشفیعی خواننده و مدرس آواز سنتی
تقلید از شجریان فضیلتی ندارد
در این روزهای نابسامان موسیقی، بویژه موسیقی آوازی، شاید تعداد اندک شماری ازهنرمندان و استادان موسیقی باشند که دغدغه آواز دارند و در حفظ و آموزش صحیح آن تأکید میکنند، آوازی که اصل و اساس موسیقی ایران است اما بیتوجهی و کم اهمیتی متولیانش موجب شده آرام آرام بهورطه نابودی برود و از بعد انقلاب تا به امروز تنها با حضور تعداد انگشت شمار خواننده، موسیقی آوازی در کشوقوس روزگار پرتلاطم خود باشد. مظفر شفیعی یکی ازهمان خوانندههای دغدغهمند است؛ خواننده، مدرس آواز و ردیفدان موسیقی سنتی ایرانی. او دوره آموزشی ردیف را نزد استاد شجریان گذرانده و استاد بارها از شفیعی بهعنوان یکی از شاگردان برگزیده خود نام برده است. قرار است در آخرین روز سی و پنجمین جشنواره موسیقی فجرمظفر شفیعی به همراه هادی منتظری نوازنده شناخته شده کمانچه در بخش موسیقی دستگاهی اجرای برنامه داشته باشند. به بهانه این جشنواره گفتوگویی با وی انجام شده که به مشکلات آواز، تقلید و تکرار در موسیقی پرداخته است.
بعد از حضور در چند دوره جشنواره موسیقی فجر، ارزیابی شما از تنها جشنواره بزرگ موسیقی ایران چیست؟
اولین باری که در جشنواره شرکت کردم سال 77- 78 بود. آن زمان همراه با عرفان گنجهای (برادرزاده آقای داوود گنجهای) در تالار وحدت اجرا داشتیم بعد از آن در سی امین جشنواره موسیقی فجر به دبیری آقای حمید رضا نوربخش و با همراهی آقای مجید درخشانی در جشنواره شرکت کردم. سال گذشته هم با گروه «روشنا» و با همراهی آقای حسین اینانلو آهنگساز گروه در جشنواره حضور پیدا کردیم. به عقیده من جشنواره موسیقی فجر یکنواخت شده و هر سال که از آن میگذرد از کیفیتش کاسته میشود، دیگر ازحضور هنرمندان و گروههای شناخته شده خبری نیست یا کمتر دیده میشود؛ شاید هم از فضای موسیقی دور شدهاند و حال و هوایشان مانند گذشته نیست. این در حالی است که جشنواره موسیقی فجر بهترین فرصت برای هنرمندان است. اما در برنامه پیش رو که قراراست ساز و آواز باشد در کنار دوست خوبم هادی منتظری، نوازنده کمانچه اجراهای خود را روی صحنه میبریم و سعی کردم قطعات و تصانیفی را انتخاب کنم که کمتر به گوش شنوندگان رسیده است و تکراری نباشد. ابتدا تصمیم داشتم در دستگاه اصفهان بخوانم اما بهدلیل اینکه در این دستگاه آثار بسیاری اجرا شده براین نظرشدیم که در دستگاه افشاری اجرای برنامه داشته باشیم. این برنامه در دوبخش است که در پارت نخست من و آقای منتظری و در پارت دوم آقای محمود مخدوم درکنارآقای محمد عشقی نوازنده سنتور اجرای برنامه خواهند داشت.
آیا عنوان دولتی بودن سبب ایجاد فاصله هنرمندان با جشنواره موسیقی فجر شده است؟
قطعاً بیتأثیر نبوده اما به نظر من این موضوع نباید مهم و اثرگذارباشد، چرا که جشنواره موقعیت خوبی است بویژه برای دانشجویان و هنرجویان موسیقی که میتوانند با تهیه بلیت ارزانتر از اجرای هنرمند مورد علاقه خود لذت ببرند. اما سالی که با آقای درخشانی شرکت کردم فکرمی کنم شرایط خیلی بهتر بود. به یادم دارم بخش نسل دیگر هم در جشنواره اجرا داشت و اتفاق خیلی خوبی بود به هرحال فرصتی برای ارائه آثار جوانان است.
پیشنهاد شما برای بهتر برگزارشدن جشنواره موسیقی فجرچیست؟ با توجه به اینکه این جشنواره در دنیا کم نظیراست اما تا به امروز نتوانستهایم از این موقعیت خوب بهره ببریم.
نخستین اقدام این است که سیاستگذاران و دبیران با تجربه انتخاب شوند؛ تغییر و تحولات هر سال سبب میشود مسیر جشنواره هدف مشخصی را طی نکند. حتی اینگونه تصور میشود در انتخاب دبیران هیچ تدبیر و اندیشهای نبوده و باری به هرجهت حضور دارند. بنابراین باید برنامهریزیهای درستی انجام بگیرد تا علاقهمندان بیشتری را به خود جذب کند. نکته دیگر بحث تبلیغات است که قطعاً تأثیر ویژهای دارد هرچند شرایط خاص موسیقی در کشورمان موجب شده از انعکاس آن در تلویزیون بیبهره باشیم.
آیا در این سالها به بخش موسیقیو آوازی توجه شده است؟
خیر و باید این موضوع را مورد توجه قرار داد چرا که اصل و اساس موسیقی ایرانی آواز است که متأسفانه آرام آرام در حال فراموشی است. البته برای من پر شدن سالن مهم نیست. اجرای سال گذشته ما در ایوان شمس بود اما پیشنهاد کردم این برنامه در تالار رودکی برگزار شود و علیرغم اینکه سالن کوچکی است از استانداردهای بالایی برخوردار است. برنامه ما این است که به موضوع آواز بیشتر بها داده شود چرا که موسیقی آوازی ما در معرض نابودی است و مجریان آن، که خوانندههای بیتجربهای هم نیستند اصرار براین دارند که مخاطبان از شنیدن آواز طولانی خسته شدهاند و نیاز است تغییراتی درآن ایجاد گردد. البته چندان پر بیراه هم نمیگویند اما وقتی اسلوب خواندن آواز و تلفیق شعر و آواز رعایت نشود قطعاً مخاطب جدی هم سردرگرم خواهد شد و کسالت بار خواهد بود.
چرا سرنوشت موسیقی آوازی اینگونه شد؟
شاید به این خاطر که دیگر آواز خوب پخش نمیشود آن دوران و در برنامه رادیویی موسیقی گلها رنگهای آوازی متنوع و خوانندههای بنام و قدری حضور داشتند، استادان بزرگی چون بنان، قوامی، ایرج، گلپا شجریان و... که هر کدام سبک خاص خود را ارائه میکردند و انواع و اقسام مکتبهای آوازی به زیبایی هر چه تمامتر به گوش میرسید، حتی خوانندههای پاپ و کوچه بازاری آن زمان هم یک نت فالش نمیخواندند. اما صداهایی که امروز از خوانندگان موسیقی پاپ شنیده میشود شبیه یک نوع نوحه خوانی است که از گریه و زاری کردن هم بدتر است اما اگر آواز به زیبایی اجرا شود، خواهید دید چه معجزهای در موسیقی آوازی رخ خواهد داد. ناگفته نماند در این باره رسانه ملی نقش مهمی دارد چرا که مخاطبان کثیری را پای برنامه خود مینشاند بنابراین وظیفه دارد کار خوب به گوش مردم برساند که متأسفانه چنین موضوعی حتی اندک شمار هم دیده و شنیده نمیشود.
آیا با گذشت این سالها و تغییر در ذائقه شنیداری مردم، جامعه امروز پذیرش موسیقی آوازی را خواهد داشت؟
درحال حاضر هم اگرموسیقی خوب به گوش مردم برسد برایشان عجیب و دلگیراست. اما با این اوصاف هنوز هم جامعه ما پذیرش موسیقی و آواز خوب را دارد. خواندن نادرست شعر و صدای فالش و تحریرهای اضافی قطعاً مردم را دلزده خواهد کرد. موسیقی ما بخصوص آواز در این 20-30 سال گذشته شرایط خوبی نداشته، همه هم براین نظرند باید آسیب شناسی شود اما درآخر کاری صورت نمیگیرد و به بهانه اینکه کسی دیگر به آواز گوش نمیدهد بهدنبال کارهای پیش پا افتاده، ساده و شعرهای بیمحتوا می روند.
در این نابسامانی خوانندهها چقدر مقصرند؟
خوانندههای ما مادیگرا شدهاند نمیدانم شرایط اقتصادی باعث این رویه شده است یا وضعیت فرهنگی تأثیرگذاشته است. البته ناگفته نماند در این مسیرآهنگسازان هم بیتقصیر نبودهاند و دراین وانفسا مردم هم که موسیقی خوب نشنیدهاند و ناگزیر در این فضای جو زده قرار میگیرند و سوار بر همین موج میشوند.
بخش آموزش چطور؟ آیا موسیقی آوازی شرایط آموزشی مناسبی دارد؟
خیر. بخش آموزش آواز که اصلاً شرایط خوبی ندارد. استاد شجریان چند سال گذشته کارگاه موسیقی آوازی را راهاندازی کردند که البته خیلی هم موفق نبود تنها ورکشاپی شد تا همه بگویند ما شاگرد آقای شجریان هستیم. زمانی که این کارگاه ایجاد شد حدود دوهزار نفر ثبتنام و آثار خود را ارسال کردند اما چون تعداد نفرات زیاد بود من و آقایان نوربخش، کرامتی و جهاندار حدوداً 400 نفر را از بین این افراد انتخاب کردیم. شرکتکنندهها حدود یک هفته به فرهنگستان هنر میآمدند تا استاد آثار خوب را انتخاب کند. تمام این افراد که در آن مدت زمانی آمد و شد داشتند مدعی بودند که کارگاه آوازی استاد را گذراندهاند و خود را استاد آواز معرفی میکردند. اما در این کارگاه 10 درصد هم به موسیقی پرداخته نمیشد و 90 درصد بهدنبال حاشیهها بودند تا اصل یادگیری آواز. در یکی دوباری که به آنجا رفته بودم متوجه شدم همه مانند هم میخوانند و یک صدای واحد است که آن هم صدای آقای شجریان است. استاد تصمیم داشتند از بین این افراد بهترینها را انتخاب کنند و آموزش بدهند که متأسفانه بیمار شدند و کارگاه آواز هم تعطیل شد.
آیا شما هم در تدریس موسیقی آوازی سبک خاصی را آموزش میدهید؟
من علاقهمند به شیوه آوازی آقای طاهرزاده هستم و در کنار آن شیوه آواز خوانی آقای شجریان را هم دنبال کردهام اما فارغ از این آموزشها یک زمان است که دیگر خواننده احساس میکند به جایی رسیده که باید در کنارآموختههای خود، دانش و سلیقهاش را هم دخیل کند و آن همان شیوه آوازی خواننده است. خود من با وجود آنکه سالها در محضر استاد شجریان موسیقی آوازی کارکردهام اما هیچ گاه نمیگوید صدایم شبیه ایشان است و خود استاد هم از این بابت بسیار راضی بودند. تدریس آواز کارسختی است و صدا را دچار فرسایش میکند و چون عادت نداشتم از روی سیدی تدریس کنم، مجبور بودم یک به یک برای هنر جویان بخوانم و بهترین روش سینه به سینه بود و من نیز بهصورت دسته جمعی کلاسهایم را برگزار کردم. اما سبک آموزشیام ردیفهای استاد دوامی به روایت استاد شجریان است و همچنین بخشی از آوازهای آقای طاهرزاده است که البته به غلط همه فکرمی کنند ایشان دارای شیوه خاصی هستند. نکته دیگر در مورد صداسازی است که هیچ تعریف درستی از آن وجود ندارد و بهتر است بگوییم پرورش صدا. من ردیفهای موسیقی را در محضر استاد اسماعیل مهرتاش آموختهام که البته این اتفاق به لطف و معرفی استاد عبدالوهاب شهیدی بوده، آقای مهرتاش ضمن تدریس اگر اشکلاتی از نظر اصول خواندن بود سریعاً توضیح می دادند به طور مثال هنگام خواندن باید دهان را جمع کرد اینها مواردی است که هنگام آموختن ردیف، باید در پرورش صدا رعایت کرد، بنابراین صدای خوب یک موهبت الهی و ذاتی است.
تقلید از آقای شجریان از چه زمانی اتفاق افتاد؟ سالهای بسیاری است خوانندهها علاقهمندند فرم خواندن ایشان را تقلید کنند؟
استاد شجریان در بیش از 40 سال اخیر در موسیقی آوازی یگانه هستند و در این سالها بسیار موفق عمل کردهاند همین امر موجب محبوبیتشان و علاقه مردم به ایشان بود. در دهه 40 آقای شجریان با تخلص سیاوش بیدگانی در رادیو آواز میخواند و از همان زمان علاقهمند به صدایشان بودم درصورتی که آن دوره شیوه خواندنشان کاملاً متفاوت بود و بعد از آنکه پیش استاد نورعلی خان برومند رفتند نوع تحریر و فرم کاریشان بسیار تغییر کرد. آقای برومند تأکید داشتند تحریر نباید غالب بر شعر باشد، که کاملاً درست بود، در اصل تحریر ابزاری است برای درک درست شعر برای مخاطب که امروزه چیز دیگری تعبیر میشود و خوانندههای ما با اهداف دیگری آن را بهکار میبرند. اما در مورد تقلید از فرم آوازی آقای شجریان باید بگویم همین حالا هم بسیاری از هنرجویان یا خوانندهها، فرم نشستن و حالت صورت خود را مانند ایشان در میآورند. استاد شجریان زحمات بسیاری در موسیقی کشیده و در این زمینه مطالعات بسیاری انجام داده است که فکر نمیکنم در این 50 سال اخیر خواننده ای مانند ایشان روی موسیقی کار کرده باشد و این محبوبیت و علاقهمندی نشان از تبحرشان در آوازخواندن است. البته بعد سیاسی ایشان هم بیتأثیر نبود اشعاری که انتخاب میکردند هدفمند و در راستای اتفاقاتی بود که در جامعه رخ میداد و همراه بودن با مردم کشورش او را متمایز از دیگر خوانندگان کرد.
آیا شاگردان استاد شجریان توانستهاند میراث دار هنر ایشان باشند؟
خیر. بههیچ وجه. یک نفرِ آن خودِ من که هرگز نتوانستم و فرصتی پیش نیامد بتوانم با فراغ خاطر، شیوه آوازی آقای شجریان را آموزش بدهم، آقایان جهاندار، نوربخش، کرامتی یا رفعتی هم همینطور. حتی پیشنهاد کردم به یاد زمانی که دوره عالی موسیقی را نزد استاد گذراندیم و آواز بیات اصفهان را چهار نفره میخواندیم یک کنسرت مشترک در کنار هم برگزار کنیم اما هیچ گاه فرصتی پیش نیامد و در حال حاضر همه گوشه گیر شدهاند با این اوصاف آواز روز به روز شرایط بدی را میگذراند. خوانندههای امروز هم تا شروع به آواز خوانی میکنند به سراغ تصنیف میروند آن هم تصانیفی که غیر قابل گوش دادن است و فرم و شعر درستی ندارد. دیگر از تصانیف رهی معیری، معینی کرمانشاهی و... با آهنگسازی بزرگانی چون محجوبی، یاحقی و...خبری نیست. در زمینه آهنگسازی هم آهنگسازان امروزی یک کار خوب میسازند و بعد از آن هرچه تلاش میکنند کمتر کار خوبی تولید میشود. در مبحث شعر هم همینطور؛ همانطور که میدانید شعر اساس موسیقی و آواز است و در انتخاب آن با دستگاهها و گوشههای آوازی باید دقت نظر بیشتری داشت اما امروزه به گونه ای خوانده و آهنگسازی میشود که مفهوم و معنای شعر از بین میرود و شعر فدای موسیقی شده است که البته در تصنیف خوانی بیشتر به چشم میخورد.
اگر اشتباه نکنم شما و آقای شجریان علاوه بر کار موسیقی در یک تئاتر هم همکاری داشتید؟
بله این کار سال 54 و به تأکید آقای مهرتاش انجام گرفت. استاد مهرتاش علاوه بر تبحر درهنر موسیقی در فن بیان و نمایشنامهنویسی هم از نبوغ بالایی برخوردار بودند. یک روز استاد مهرتاش به من و آقای شجریان پیشنهاد کرد برنامه ویژهای برای چهارشنبه سوری تدارک دیدهاند و برای تمام آیینهای این روز کار موزیکال ساختهاند مثل کوزه شکستن، پختن آش، فال گرفتن، آجیل مشکل گشا و... یکی دیگر از این آیینها گره گشایی بود و اینگونه بود کسانی که بختشان گره خورده و مشکلی در کارشان بود، شب چهارشنبه سوری گوشه دستمال یا چارقد خود را گره میزدند یا قفلی به آن میبستند و بر سر راه میایستادند و از اولین کسی که در رهگذر بود میخواستند آن گره را بهدست خود بگشاید و با کلید قفل را باز کند تا گشایشی در کارشان ایجاد شود.آن روز از ساعت 6 صبح کار شروع شد و قرار بود یک برنامه حدوداً سه ساعت برای رادیو و تلویزیون ساخته شود. استاد مهرتاش شاگردان خود را برای اجرای این برنامه انتخاب کرده بوده آقای شجریان که از شاگردان قدیمی ایشان بودند و من که آن دوره در محضر استاد تعلیم میدیدم. در آن نمایش آقای شجریان نقش کلیدساز را داشت و من شاگرد ایشان بودم. استاد آن زمان حدوداً 35 سالشان بود و اجراهای مختلف در جشن هنر شیراز و برنامه گلها باعث معروفیت و شناخته شدن ایشان شده بود اما به سبب علاقهای که به استاد مهرتاش داشتند این کار را قبول کردند و کاری در گوشه بیداد خواندند که بسیار بینظیر بود. این برنامهها سه سال از رادیو و تلویزیون پخش شد تا آن که انقلاب شد. من علیرغم اینکه عاشق موسیقی بودم و از 10 سالگی آواز میخواندم اما گرایش تحصیلیام حسابداری است. در دوران دبیرستان با یکی از خوانندههای بسیار معروف پاپ همکلاس بودم. خانهمان هم تقریباً نزدیک به هم بود و در خیابان جمهوری نزدیک دانشگاه زندگی میکردیم. هر دو در دبیرستان تخت جمشید درس میخواندیم که امروز نام آن به آیتالله سعیدی تغییر کرده است. البته سالهای 43-44 دوران ابتدایی را در زادگاهم روستای جوشقان قالی (از توابع شهر کاشان) گذراندم. پدرم رئیس فرهنگ آنجا بود و بعد از آن به اصفهان نقل مکان کرد. بعد آن به تهران آمدیم و تا کلاس نهم من و دوست قدیمیام همکلاس بودیم و بعد ازآن به دبیرستان هدف رفتم و رشته ریاضی را انتخاب کردم. برادرم اصرار داشت موسیقی را دنبال کنم و به هنرستان بروم که سرانجام به کلاس آواز رفتم. صبحها که با همکلاسی قدیمیام از خیابان دانشگاه بهسمت مدرسه پیاده میرفتیم او شروع به خواندن میکرد و بیشتر علاقهمند به کارهای داریوش رفیعی بود. من هم عاشق صدای او شده بودم اما مسیر زندگی ما تغییر کرد. او به سمت خوانندگی رفت و خواننده بزرگی در موسیقی پاپ شد و من در رشته بانکداری قبول شدم. بعد آن سال 55 که اوج معروفیتش بود از نزدیک دیدمش، میدانست که در جریان موسیقی هستم و بهکلاس استاد مهرتاش میروم گفت: «خیلی خوب است از من به تو نصیحت مبادا خواندن حرفه کاری تو شود درس خود را ادامه بده.»
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
خود را وامدار موسیقی فولکلور میدانم
-
تقلید از شجریان فضیلتی ندارد
اخبارایران آنلاین